Pages

Friday, 2 April 2010

گرگی در لباس دوست

Cheshire, UK


حرفهاش به پوچی یک هذیانه، انگار تب داره
صورتش رو با نقاب پوشنده، به خودش شک داره

مثل ترکیب خنثی عطرهایی که نه مردانه ست و نه زنانه
شوخیها و حالاتش رایحه گیج کننده عجیبی داره

تردید دارم که سالم باشه، فکرش بیماره
یا راه دوستی رو نمیونه و یا اینکه آزار داره

4 comments:

  1. نبودم. توي باغ نبودم. نوروز را بي اخبار و اينترنت، در فراغت كامل كذروندم. فقط موسيقي بود و نوشتن. آجيل و عيد ديدني. كمي هم شيطنت هاي هستيا و انتظارات بي پايان عليا حضرت همسر. بخشي از گنجينه اي كه گفته بودم رو كند و كاو كردم. دوبيتي ها و الحان ناشنيده، فراوون داره كه همين روزها بخشي رو مي گذرارم تو وبلاگم. چقدر توي اين چند روز پست گذاشتين؟ خسته نباشين

    ReplyDelete
  2. مطالب جالبي رو نوشتين
    من با اين نثر شما ياد يك داستان افتادم



    دیوار شیشه ای

    یه روز یه دانشمند یک آزمایش جالب انجام داد . اون یه آکواریوم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو

    قسمت کرد. تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی

    بزرگه بود .

    ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد... او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها

    و بارها به طرفش حمله می کرد، اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد. همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقش

    جدا می کرد.

    بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد. اون باور کرده بود که رفتن به اون طرف آکواریوم و خوردن

    ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه. دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد، اما ماهی بزرگه هرگز به

    سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر آکواریوم نگذاشت. می دونین چرا؟

    اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود. یه دیوار که شکستنش از

    شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود. اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت.

    ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم، کلی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و

    خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارند.

    "هر فردی خود را ارزیابی می کند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمی توانید بیش از آن

    چیزی بشوید که باور دارید هستید، اما بیش از آنچه باور دارید می توانید انجام دهید.

    نورمن وینست پیل

    و اينست كه بيشتر آدم ها در زندگيشون به اون توجه ندارن
    ;)

    ReplyDelete
  3. احمدی فرد

    چقدر خوب
    که این ایام رو در آرامش به همراه خانودای گرامیتون سپری کردید
    خانواده و موسيقي، نوشتن. کنجینه دوبیتیها،آجيل و عيد ديدني، دیگه بهتر از این نمیشه
    امیدوارم بقیه سال رو هم با آرامش و در کنار خوبترینها سپری
    کنید

    ممنون

    ReplyDelete
  4. مهدی گلکار طرقبه

    ممنون از این داستان پر از پندتون
    نشنیده بودم
    و برام خیلی جالب بود

    مرسی که این همه وقت گذاشتین

    ReplyDelete

Note: only a member of this blog may post a comment.