In our house
سر قرار، پای همون دیوار آبی همیشگی ایستادم. دستهام رو تو جیبم فرو میکنم تا سرما رو کمتر حس کنم. خورشید بی رمق تو آغوش آسمون جابجا میشه و با تعجب نگاهم میکنه. ولی من میدونم که میاد
I’m still waiting by the blue wall, forcing my hands into my pockets to keep warm. The pale Sun gets further away from the horizon and gives me a surprised look; but I know HE WILL COME.
© All rights reserved
هي روزگار
ReplyDeleteجواني كجائي كه يادت به خير
;)
چه نوشته ي زيبايي
ReplyDeleteآفرين
حس خوبي به آدم ميده
:)
ممنونم
ReplyDelete:)
Excellent
ReplyDelete