نویدی نیست
در تاریکی جهل و تعصب
برق هاله ی خدایگانی پوچ و زرشیفته
زوزه ای را می ماند که به گوش رسیدنش
هجومی است تا پرده ها بدرد
حکمی است سوزنده چون حریق
و دشنه ای در قلب انسانیت
دفن شده
ندای ماندگاری عفریتی
هجوی در حجمی حقیر
با پژواکی لایتناهی
:میگویند
دیدید که قداستش جعلی نبود
از برق تقدس چشم ها کور شد
حلقه حیرانی بر گردن ماست
و آنها طناب را میکشند تا
نویدی نماند
نویدی نیست
ولی آیا خدایی هم نیست؟
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.