Pages

Monday, 6 July 2020

شاهنامه‌خوانی در منچستر 224

قرنطینه  2020، در قرنطینه  ماه ژوئیه را از طریق اینترنت در کنار هم خواندیم.
یاازدهمین جلسه در قرنطینه

در دوران پادشاهی نوشین‌روان هستیم. در این قسمت به داستان آمدن شطرنج به ایران می‌پردازیم
در ابتدای این بخش هم باز فردوسی از منبع داستان خود می‌گوید. گویا منبع او اینبار منبعی شفاهی است و داستانی است که موبدی به فردوسی گفته و او این داستان را به شعر درآورده. داستان اینگونه است که روزی فرستاده‌ی شاه هند با هدایای فراوان که بر بار هزاران شتر گذاشته شده بود به دیدار نوشین‌روان میاید. نوشین‌روان هم او را می‌پذیرد. در میان هدایای نثار شده مقدار زیادی جواهر  و ده فیل با گوهر آذین شده و مشک و عنبر و عود و یاقوت و الماس هم یافت می‌شد

چنین گفت موبد که یک روز شاه 
به دیبای رومی بیاراست گاه 
بیاویخت تاج از بر تخت عاج 
همه جای عاج و همه جای تاج 
همه کاخ پر موبد و مرزبان 
 ز بلخ و ز بامین و ز کرزبان
چنين آگهي يافت شاه جهان
ز گفتار بيدار کارآگهان
که آمد فرستاده شاه هند
ابا پيل و چتر و سواران سند
شتروار بارست با او هزار
همي راه جويد بر شهريار
همانگه چو بشنيد بيدار شاه
پذيره فرستاد چندي سپاه 
چو آمد بر شهريار بزرگ
فرستاده نامدار و سترگ
برسم بزرگان نيايش گرفت
جهان آفرين را ستايش گرفت
گهرکرد بسيار پيشش نثار
يکي چتر و ده پيل با گوشوار
بياراسته چتر هندي به زر
بدو بافته چند گونه گهر
سر بار بگشاد در بارگاه
بياورد يک سر همه نزد شاه
فراوان ببار اندرون سيم و زر
چه از مشک و عنبر چه از عود تر
ز ياقوت والماس وز تيغ هند
همه تيغ هندي سراسر پرند
ز چيزي که خيزد ز قنوج و راي
زده دست و پاي آوريده به جاي
ببردند يک سر همه پيش تخت
نگه کرد سالار خورشيد بخت
ز چيزي که برد اندران راي رنج

پادشاه هند همچنین نامه‌ای همراه هدایا فرستاده بود که با آن تخته‌ی شطرنجی هم بود. پیام پادشاه هند این بود که کسی که دانش بیشتری دارد بگمار تا مگر راز این بازی که ما اختراع کردیم را پیدا کنید. اگر توانستید راز این بازی را بگشایید باج و خراجی را که شاه از ما خواسته به او می‌سپاریم ولی اگر ایرانی‌ها نتوانند راز این بازی را بگشایند یعنی که ما بادانش‌تر از ایرانیانیم و آنگاه شما باید به ما خراج بدهید - یادداشتی به خود_ اصل باج و خراج گرفتن را بنا  بر دانش گذاشته و نه برتری نظامی

فرستاد کسري سراسر به گنج
بياورد پس نامه اي بر پرند
نبشته بنوشين روان راي هند
يکي تخت شطرنج کرده به رنج  
تهي کرده از رنج شطرنج گنج
بياورد پيغام هندي ز راي
که تا چرخ باشد تو بادي به جاي
کسي کو بدانش برد رنج بيش
بفرماي تا تخت شطرنج پيش
نهند و ز هر گونه راي آورند
که اين نغز بازي به جاي آورند
بدانند هرمهره اي را به نام
که گويند پس خانه او کدام
پياده بدانند و پيل و سپاه
رخ واسب و رفتار فرزين و شاه
گراين نغز بازي به جاي آورند
درين کار پاکيزه راي آورند
همان باژ و ساوي که فرمودشاه
به خوبي فرستم بران بارگاه
وگر نامداران ايران گروه
ازين دانش آيند يک سر ستوه
چو با دانش ما ندارند تاو
نخواهند زين بوم و بر باژ و ساو
همان باژ بايد پذيرفت نيز
که دانش به از نامبردار چيز
دل و گوش کسري بگوينده داد
سخنها برو کرد گوينده ياد

شطرنج را پیش شاه می‌گذارند. بر صفحه‌ی آن مهره‌ای از عاج (سقید) و مهره‌ای دیگر از ساج (سیاه) بوده. توضیح می‌دهد که این بازی مثل جنگ است ولی شما باید رمز این بازی را پیدا کنید. نوشین‌روان هم یک هفته وقت می‌ خواهد

نهادند شطرنج نزديک شاه
به مهره درون کرد چندي نگاه
ز تختش يکي مهره از عاج بود
پر از رنگ پيکر دگر ساج بود
بپرسيد ازو شاه پيروزبخت
ازان پيکر ومهره ومشک وتخت
چنين داد پاسخ که اي شهريار
همه رسم و راه از در کارزار
ببيني چويابي به بازيش راه
رخ و پيل و آرايش رزمگاه
بدو گفت يک هفته ما را زمان
ببازيم هشتم به روشن روان
يکي خرم ايوان بپرداختند
فرستاده را پايگه ساختند

دانایان همه جمع می‌شوند و مدتها به شطرنج و مهره‌‌های آن فکر می‌کنند ولی نمی‌توانند که راز بازی را کشف کنند. تا اینکه بوزرجمهرمی‌گوید که من راز این بازی را پیدا خواهم کرد و نوشین‌روان هم می‌گوید که این کار توست برو و قوانین بازی را پیدا کن. چون اگر نتوانیم راز این بازی را کشف کنیم پادشاه هند می‌گوید که آنها از ما داناترند چون ما کسی را نداشتیم که بتواند راز این بازی را کشف کند

رد وموبدان نماينده راه
برفتند يک سر به نزديک شاه
نهادند پس تخت شطرنج پيش
نگه کرد هريک ز اندازه بيش
بجستند و هر گونه اي ساختند
ز هر دست يکبارش انداختند
يکي گفت وپرسيد و ديگر شنيد
نياورد کس راه بازي پديد
برفتند يکسر پرآژنگ چهر
بيامد برشاه بوزرجمهر
ورا زان سخن نيک ناکام ديد
به آغاز آن رنج فرجام ديد
به کسري چنين گفت کاي پادشا
جهاندار و بيدار و فرمانروا
من اين نغز بازي به جاي آورم
خرد را بدين رهنماي آورم
بدو گفت شاه اين سخن کارتست
که روشن روان بادي وتندرست
کنون راي قنوج گويد که شاه
ندارد يکي مرد جوينده راه
شکست بزرگ است بر موبدان
به در گاه و بر گاه و بر بخردان

یک شبانه روز طول می‌کشید تا بوزرجمهر راز آن بازی را کشف می‌کند و به نوشین‌روان خبر می‌دهد. آنگاه فرستاده‌ی شاه هند و دیگر بزرگان را جمع میاورند

بياورد شطرنج بوزرجمهر
پرانديشه بنشست و بگشاد چهر
همي جست بازي چپ و دست راست
همي راند تا جاي هريک کجاست
به يک روز و يک شب چو بازيش يافت
از ايوان سوي شاه ايران شتافت
بدو گفت کاي شاه پيروزبخت
نگه کردم اين مهره و مشک و تخت
به خوبي همه بازي آمد به جاي
به بخت بلند جهان کدخداي
فرستاده شاه را پيش خواه
کسي را که دارند ما را نگاه
شهنشاه بايد که بيند نخست
يکي رزمگاهست گويي درست
ز گفتار او شاد شد شهريار
ورا نيک پي خواند و به روزگار
بفرمود تا موبدان و ردان
برفتند با نامور بخردان
فرستاده راي را پيش خواند
بران نامور پيشگاهش نشاند
بدو گفت گوينده بوزرجمهر
که اي موبد راي خورشيد چهر
ازين مهرها راي با توچه گفت
که همواره با توخرد باد جفت
چنين داد پاسخ که فرخنده راي
چو از پيش او من برفتم ز جاي
مرا گفت کين مهره ساج و عاج
ببر پيش تخت خداوند تاج
بگويش که با موبد و راي زن
بنه پيش و بنشان يکي انجمن
گر اين نغز بازي به جاي آورند
پسنديده و دلرباي آورند
همين بدره و برده و باژ و ساو
فرستيم چندانک داريم تاو
و گر شاه و فرزانگان اين به جاي
نيارند روشن ندارند راي
وگر شاه وفرزانگان اين بجاي
نيارند روشن ندارند راي
نبايد که خواهد ز ما باژ و گنج
دريغ آيدش جان دانا به رنج
چو بيند دل و راي باريک ما
فزونتر فرستد به نزديک ما

بوزرجمهر مهره‌ها را سر جای خود می‌گذارد و می‌گوید که جای شاه در قلبگاه است و سربازان  را در اطراف صف می‌کند وزیر را در کنار شاه و اسب سواران و پیل سواران را در اطراف وزیر می‌چیند. بعد بوزرجمهر که گویی سپاهی را به جلو می‌راند، مهره‌ها را پیش می‌برد

برتخت آن شاه بيداربخت
بياورد و بنهاد شطرنج وتخت
چنين گفت با موبدان و ردان
که اي نامور پاک دل بخردان
همه گوش داريد گفتار اوي
هم آن را هشيار سالار اوي
بياراست دانا يکي رزمگاه
به قلب اندرون ساخته جاي شاه
چپ و راست صف برکشيده سوار
پياده به پيش اندرون نيزه دار
هشيوار دستور در پيش شاه
به رزم اندرونش نماينده راه
مبارز که اسب افگند بر دو روي
به دست چپش پيل پرخاشجوي
وزو برتر اسبان جنگي به پاي
بدان تاکه آيد به بالاي راي
چو بوزرجمهر آن سپه را براند
همه انجمن درشگفتي بماند

فرستاده‌ی شاه هند از اینکه می‌بیند که ایرانیان راز آن بازی را یافتند ناراحت می‌شود و با خود می‌گوید چگونه او توانست راز این بازی را بیابد. نوشین‌روان هم هدایای فراوانی به بوزرجمهر می‌دهد

غمي شد فرستاده هند سخت
بماند اندر آن کار هشيار بخت
شگفت اندرو مرد جادو بماند
دلش را به انديشه اندر نشاند
که اين تخت شطرنج هرگز نديد
نه از کاردانان هندي شنيد
چگونه فراز آمدش راي اين
به گيتي نگيرد کسي جاي اين
چنان گشت کسري ز بوزرجمهر
که گفتي بدوبخت بنمود چهر
يکي جام فرمود پس شهريار
که کردند پرگوهر شاهوار
يکي بدره دينار واسبي به زين
بدو داد و کردش بسي آفرين

بوزرجمهر پس از آن و در ادامه‌ی تفکر به بازی شطرنج شروع به ساخت بازی جدید می‌کند و تخت نرد را می‌سازد و همان قوانین شبیه شطرنج را در آن پیاده می‌کند ولی به آن بعدی دیگری هم می‌افزاید. آن بعد، بخت و اقبال است که با اضافه شدن تاس دخیل می‌شود و اینگونه همان دیدی را که در خوانش جلسه‌ی پیش داشتیم "که در موفقیت هم سعی و دانش مهم است و هم بخت" را در قوانین بازی تخت نرد دخیل می‌کند. بعد هم بازی کامل شده را به نوشین‌روان می‌نمایاند. بار دیگر نوشین‌روان از حکمت بوزرجمهر تعجب می‌کند و او را تحسین

بشد مرد دانا به آرام خويش
يکي تخت و پرگار بنهاد پيش
به شطرنج و انديشه هندوان
نگه کرد و بفزود رنج روان
خرد بادل روشن انباز کرد
به انديشه بنهاد برتخت نرد
دومهره بفرمود کردن ز عاج
همه پيکر عاج همرنگ ساج
دو رويه برآراسته کارزار
دولشکر ببخشيد بر هشت بهر
همه رزمجويان گيرنده شهر
زمين وار لشکر گهي چارسوي
دوشاه گرانمايه و نيک خوي
کم و بيش دارند هر دو به هم
يکي از دگر برنگيرد ستم
به فرمان ايشان سپاه از دو روي
به تندي بياراسته جنگجوي
يکي را چوتنها بگيرد دو تن
ز لشکر برين يک تن آيد شکن
به هرجاي پيش وپس اندر سپاه
گرازان دو شاه اندران رزمگاه
همي اين بران آن برين برگذشت
گهي رزم کوه و گهي رزم دشت
برين گونه تا بر که بودي شکن
شدندي دو شاه و سپاه انجمن
بدين سان که گفتم بياراست نرد
برشاه شد يک به يک ياد کرد
وزان رفتن شاه برترمنش
همانش ستايش همان سرزنش
ز نيروي و فرمان و جنگ سپاه
بگسترد و بنمود يک يک شاه
دل شاه ايران ازو خيره ماند
خرد را بانديشه اندر نشاند
همي گفت کاي مرد روشن روان
جوان بادي و روزگارت جوان

 حال با  بازی تخت‌نرد ایرانیان چه می‌کنند، می‌ماند برای جلسه‌ی بعدی شاهنامه‌خوانی در منچستر. سپاس از همراهی شما
خلاصه داستان به صورت صوتی هم در کانال تلگرامی دوستان شاهنامه گذاشته می‌شود. در صورت تمایل به کانال در لینک بپیوندید
https://t.me/FriendsOfShahnameh

کلماتی که آموختم
پرند = جامه ابریشمین  
قنوج = قنوج . [ ق َن ْ نو ] شهری است در ناحیه‌ی فرخ آباد در 50میلی رود گنگ واقع است . (تلخیص از بریتانیکا
فرزین = [ ف َ ] (اِ) وزیر شاه در شطرنج 
ساج = درختی است بلند در هندوستان با چوبی سیاه

ابیاتی که خیلی دوست داشتم 
من اين نغز بازي به جاي آورم
خرد را بدين رهنماي آورم

وگر شاه وفرزانگان اين بجاي
نيارند روشن ندارند راي
نبايد که خواهد ز ما باژ و گنج
دريغ آيدش جان دانا به رنج
چو بيند دل و راي باريک ما
فزونتر فرستد به نزديک ما

شجره نامه
 اردشیر --- شاپور--- اورمزد --- بهرام --- بهرام بهرام --- بهرام بهرامیان--- نرسی --- اومزد ---شاپور (دوم) ---اردشیر نکوکار (برادر شاپور دوم)-- شاپور سوم --- بهرام شاپور --- یزدگرد بزه‌کار (برادر بهرام شاپور) --- بهرام‌گور --- یزدگرد --- هرمز --- پیروز (برادر هرمز) ---بلاش (پسر کوجم پیروز) --- قباد (پسر بزرگ پیروز) که به دست مردم از شاهی غزل شد --- جاماسپ (برادر کوچک قباد) --- قباد (مجدد پادشاه می‌شود) --- کسری با لقب نوشین روان

قسمتهای پیشین

 1615نامه کسری به رای هند ص
© All rights reserved

No comments:

Post a Comment

Note: only a member of this blog may post a comment.