Pages

Tuesday, 9 June 2020

شاهنامه‌خوانی در منچستر 220

قرنطینه  2020، در قرنطینه  ماه ژوئن  را از طریق اینترنت در کنار هم خواندیم
هفتمین جلسه در قرنطینه

داستان مربوط به دوران پادشاهی نوشین‌روان است. جریان اینگونه بود که خاقان چین برای اینکه دوستی کشورش را با پادشاه ایران نشان دهد هدایایی برای نوشین‌روان می‌فرستد ولی در بین راه هیتالیان که اتحاد ایران و چین را برای خودشان خطری می‌دیدند به قاصد خاقان چین حمله می‌کنند و هدایا را هم غارت. خبر که به خاقان چین می‌رسد به تلافی سپاهی عظیم به راه می‌اندازد و به هیتال حمله و عده زیادی را از دم تیغ رد می‌کند. خبر که به نوشین‌روان می‌رسد برای حمایت از هیتالیان سپاه جمع می‌کند و راه میفتد. از طرفی وقتی این خبر به خاقان چین می‌رسد او به خشم میاید ولی مشاورانش به او می‌گویند که با نوشین‌روان در نیفت. نهایتا اینگونه تصمیم می‌گیرند که پیام صلح برای نوشین‌روان بفرستند. ده خردمند از چین با نامه‌ای به دیدار نوشین‌روان می‌روند. نوشین‌روان هم که می‌بیند پیام صلح و آشتی است و خاقان چین در نامه گفته که ما هدایایی برای تو فرستاده بودیم ولی هیتالیان آن هدایا را غارت کردند و به همین خاطر و به قصد پس گرفتن آن هدایا ما به هیتال تاختیم، به خوبی با آن ده خردمند برخورد می‌کند و آنها را برای یک ماه به عنوان مهمان می‌پذیرد. در این مدت جشنی فراهم می‌شود و شهریاران مناطق تحت سلطه ایران با هدایا در حضور این ده نفر قاصد خاقان چین به دیدار نوشین‌روان میایند و هدایای بسیاری می‌اوردند. همچنین ارتش رژه ای راه می‌اندازد 

حال ادامه داستان: فرستادگان چین همه تحت تاثیر بارگاه و دارایی  و توانمندی پادشاه ایران فرار می‌گیرند. خود نوشین‌روان هم شروع به زورآزمایی می‌کند و حتی بیش از پیش همه مبهوت قدرت او می‌مانند 

سخن هرچ گفتند اندر نهان 
بگفتند با شهریار جهان
به گنجور فرمود پس شهریار
که آرد به دشت آلت کارزار
بیاورد خفتان وخود و زره 
بفرمود تا برگشاید گره 
گشاده برون کرد زورآزمای
نبرداشتی جوشن او زجای
 همان خود و خفتان و کوپال اوی 
نبرداشتی جز بر و یال اوی
کمانکش نبودی به لشکر چنوی
نه ازنامداران چنان جنگجوی
 به آوردگه رفت چون پیل مست 
یکی گرزه گاو پیکر به دست 
به زیر اندرون با ره ی گامزن 
ز بالای او خیره شد انجمن 
خروش آمد و ناله کرنای
هم از پشت پیلان جرنگ درای 
 تبیره زنان پیش بردند سنج
زمین آمد از سم اسبان به رنج 
 شهنشاه با خود و گبر و سنان  
   چپ و راست گردان و پیچان عنان
فرستادگان خواندند آفرین 
یکایک نهادند سر بر زمین 

شاه به ایوان می‌رود و دستور می‌دهد تا پیامی از طرف او بنویسند. اول سلام و درود و سپاس خداوند و بعد می‌گوید تو گفتی که هیتالیان اول حمله کردند و تو هم آنها به سزای اعمال خود رساندی

به ایوان شد از دشت شاه جهان
یکایک برفتند با اومهان
 بفرمود تا پیش او شد دبیر 
ابا موبد موبدان اردشیر
به قرطاس برنامه ی خسروی
نویسنده بنوشت بر پهلوی 
 قلم چون دو رخ را به عنبر بشست
سرنامه کرد آفرین از نخست 
 بران دادگر کوسپهر آفرید 
بلندی وتندی و مهر آفرید
همه بنده گانیم و او پادشاست 
خرد برتوانایی او گواست
نفس جز به فرمان اونشمرد
پی مور بی او زمین نسپرد 
 ازو خواستم تا مگر آفرین 
رساند ز ما سوی خاقان چین
نخست آنک گفتی ز هیتالیان 
کزان گونه بستند بد را میان
به بیداد برخیره خون ریختند 
به دام نهاده خود آویختند 
اگر بد کنش زور دارد چو شیر
نباید که باشد به یزدان دلیر
 چوایشان گرفتند راه پلنگ 
تو پیروز گشتی برایشان به جنگ

بعد در مورد خود و توانمندیهای خود گفتی ولی این را با کسی بگو که خودش جنگ ندیده است و از خود گنجی ندارد نه من که همه می‌دانند، یا خود دیده‌اند و اگر هم ندیده باشند شنیده‌اند که من کی هستم و تمام زمین زیر سایه من است

و دیگر که گفتی ز گنج و سپاه
ز نیروی فغفور و تخت و کلاه 
کسی کز بزرگی زند داستان 
نباشد خردمند همداستان 
توتخت بزرگی ندیدی نه تاج 
شگفت آمدت لشکر و مرز چاج 
چنین باکسی گفت باید که گنج 
نبیند نه لشکر نه رزم و نه رنج 
بزرگان گیتی مرا دیده اند 
کسان کم ندیدند بشنیده اند 
که دریای چین را ندارم بب 
شود کوه از آرام من درشتاب
سراسر زمین زیر گنج منست 
کجا آب وخاکست رنج منست

سوم اینکه دست دوستی به طرف ما دراز کردی. ما هم با کسی که با ما جنگ ندارد نمی‌جنگیم

سه دیگر کجا دوستی خواستی 
به پیوند ما دل بیاراستی
همی بزم جویی مرا نیست رزم
نه خرد کسی رزم هرگز به بزم
و دیگر که با نامبردار مرد 
نجوید خردمند هرگز نبرد 
بویژه که خود کرده باشد به جنگ 
گه رزم جستن نجوید درنگ 
بسی دیده باشد گه کارزار
نخواهد گه رزم آموزگار 
 دل خویش باید که درجنگ سخت
چنان رام دارد که با تاج و تخت
 تو را یار بادا جهان آفرین
بماناد روشن کلاه و نگین

نهایتا مهر پادشاه را هم بر پایین نامه می‌زدند و همراه خلعت برای خاقان چین می‌فرستند

 نهادند برنامه بر مهر شاه 
بیاراست آن خسروی تاج و گاه
برسم کیان خلعت آراستند
فرستاده را پیش اوخواستند
ز پیغام هرچش به دل بود نیز 
به گفتار بر نامه بفزود نیز 
بخوبی برفتند ز ایوان شاه 
ستایش کنان برگرفتند راه
رسیدند پس پیش خاقان چین 

خاقان هم فرستادگانش را فرا‌می‌خواند و از آنها در مورد نوشین‌روان می‌پرسد. در مورد خود او و تعداد سپاهش و غیره. آنها هم توضیح می‌دهند که اصلا او را نمی‌شود دست کم گرفت. در این مدتی که ما پیش او بودیم جز توانمندی از او چیزی ندیدیم مثل نیل بخشنده است و مثل فیل قوی. چه سپاهی هم دارد. وقتی خاقان چین این را می‌شنود رنگش زرد و ناراحت می‌شود  

سراسر زبانها پر از آفرین 
جهاندیده خاقان بپردخت جای
بیامد برتخت او رهنمای
 فرستاده گان راهمه پیش خواند
ز کسری فراوان سخنها براند 
 نخست ازهش و دانش و رای اوی 
ز گفتار و دیدار و بالای او
دگر گفت چندست با او سپاه
ازیشان که دارد نگین و کلاه 
 ز داد وز بیداد وز کشورش 
هم از لشکر و گنج وز افسرش 
فرستاده گویا زبان برگشاد 
همه دیدها پیش او کرد یاد
به خاقان چین گفت کای شهریار
تواو را بدین زیردستی مدار
 بدین روزگاری که ما نزد اوی
ببودیم شادان دل و تازه روی
 به ایوان رزم و به دشت شکار 
ندیدیم هرگز چنو شهریار 
به بالای سروست و هم زور پیل 
به بخشندگی همچو دریای نیل 
چو برگاه باشد سپهر وفاست 
به آورد گه هم نهنگ بلاست
اگر تیز گردد بغرد چو ابر
از آواز او رام گردد هژبر 
 وگر می گسارد به آواز نرم 
همی دل ستاند به گفتار گرم 
خجسته سرو شست بر گاه و تخت 
یکی بارور شاخ زیبا درخت
همه شهر ایران سپاه ویند 
پرستندگان کلاه ویند 
چوسازد به دشت اندرون بارگاه 
نگنجد همی درجهان آن سپاه 
همه گرزداران با زیب وفر 
همه پیشکاران به زرین کمر 
ز پیل وز بالا و از تخت عاج 
ز اورنگ وز یاره و طوق و تاج 
کس آیین او رانداند شمار 
به گیتی جز از دادگر شهریار
اگر دشمنش کوه آهن شود 
برخشم اوچشم سوزن شود
هرآنکس که سیر آید از روزگار 
شود تیز وبا او کند کارزار 
چوخاقان چین آن سخنها شنید 
بپژمرد وشد چون گل شنبلید 
دلش زان سخنها بدو نیم شد 
وز اندیشه مغزش پر از بیم شد

خاقان و مشاورانش شور می‌کنند و می‌بینند بهترین کار این است که با نوشین‌روان فامیل شوند و از این راه حمایت او را هم داشته باشند. خاقان که دختران زیادی داشته می‌گوید که یکی از آنان را به نام شاهنشاه ایران می‌کنیم

پراندیشه بنشست با رای زن 
چنین گفت با نامدار انجمن 
که ای بخردان روی این کارچیست
پراندیشه وخسته ز آزار کیست
 نباید که پیروز گشته به جنگ
همه نامها بازگردد به ننگ
ز هرگونه ی موبدان خواستند 
چپ و راست گفتند و آراستند 
چنین گفت خاقان که اینست راه
که مردم فرستیم نزدیک شاه
 به اندیشه در کار پیشی کنیم 
بسازیم با شاه وخویشی کنیم 
پس پرده ما بسی دخترست 
که برتارک بانوان افسرست
یکی را به نام شهنشه کنیم 
ز کار وی اندیشه کوته کنیم
چو پیوند سازیم با او به خون 
نباشد کس اورا به بد رهنمون 
بدو نازش وسرفرازی بود 
وزو بگذری جنگ و بازی بود 
ردان را پسند آمد این رای شاه 
به آواز گفتند کاین است راه 

در پی این تصمیم سه نفر از بزرگان  و نجیبان را به همراه هدایا به نزد نوشین‌روان  می‌فرستند و به همراه آنان نامه‌ای هم می‌فرستند. در آن نامه خاقان چین می‌گوید که فرستادگان من که از پیش تو برگشتند آنقدر از تو تعریف کردند که تصمیم گرفتیم تا ما هم زبر سایه تو باشیم. چیزی گرامی‌تر از فرزند ندارم و می‌خواهم که یکی از دخترانم را به پیوند تو درآورم

ز لشکر سه پرمایه را برگزید
که گویند و دانند پاسخ شنید 
 درگنج دینار بگشاد و گفت
که گوهر چرا باید اندر نهفت 
 اگر نام راباید و ننگ را 
وگر بخشش و رزم و آهنگ را 
یکی هدیه ای ساخت کاندر جهان
   کسی آن ندید از کهان ومهان
دبیر جهاندیده را پیش خواند 
سخن هرچ بودش به دل در براند 
نخست آفرین کرد برکردگار
توانا ودانا و پروردگار 
 خداوند کیوان و خورشید وماه 
خداوند پیروزی ودستگاه 
ز بنده نخواهد جز از راستی 
نجوید به داد اندرون کاستی 
ازو باد برشاه ایران درود
خداوند شمشیر و کوپال و خود 
 خداوند دانایی وتاج وتخت 
ز پیروزگر یافته کام و بخت 
بداند جهاندار خسرونژاد 
خردمند با سنگ و فرهنگ و راد
که مردم به مردم بوند ارجمند
اگر چند باشد بزرگ و بلند 
 فرستادگان خردمند من
که بودند نزدیک پیوند من 
 ازان بارگه چون بدین بارگاه
رسیدند وگفتند چندی ز شاه 
 ز داد وخردمندی و بخت اوی 
ز تاج و سرافرازی و تخت اوی 
چنان آرزو خاست کز فر تو
 بباشیم در سایه ی پرتو
گرامی تو راز خون دل چیز نیست
هنرمند فرزند با دل یکیست 
 یکی پاک دامن که آهسته تر 
فزون تر بدیدار وشایسته تر 
بخواهد ز من گر پسند آیدش 
همانا که این سودمند آیدش 
نباشد جدا مرز ایران ز چین 
فزاید ز ما درجهان آفرین 
پس اندر نبشتند چینی حریر
ببردند با مهر پیش وزیر گزین
 سه مرد گرانمایه وچرب گوی 
کرد خاقان ز خویشان اوی
برفتند زان بارگاه بلند 
به ایران به نزدیک شاه ارجمند 

این سه نزد نوشین‌روان می‌رسند و هدایا را پیشکش می‌کنند. هدایایی چون سه بدره شامل سی هزار دینار و دیبای چین. جایی مناسب برای ماندن این بزرگان  فراهم آورده می‌شود و روز بعد پادشاه با مشاورانش می‌نشیند و و نامه‌ی خاقان را می‌خوانند. همه تعجب می‌کنند و خدا را شکر که دیگر دلیلی برای جنگ نیست و چه بهتر از این که خاقان هم راه دوستی می‌جوید. مشاوران به نوشین‌روان می‌گویند که هیچ جای درنگ نیست

چو بشنید کسری بیاراست تاج 
نشست از بر خسروی تخت عاج 
سه مرد گرانمایه و هوشمند 
رسیدند نزدیک تخت بلند
سه بدره ز دینار چون سی هزار
ببردند و کردند پیشش نثار 
 ز زرین و سیمین و دیبای چین
درفشان تر ازآسمان بر زمین 
 فرستادگان را چو بنشاختند 
به چینی زبان آفرین ساختند 
سزاوار ایشان یکی جایگاه 
همانگه بیاراست دستور شاه 
بگشت اندرین نیز یک شب سپهر
چو برزد سر از کوه تابنده مهر 
نشست از برتخت پیروز شاه 
ز یاقوت بنهاد بر سر کلاه 
بفرمود تاموبد و رای زن 
برفتند با نامدار انجمن
چنین گفت کان نامه ی برحریر 
بیارند و بنهند پیش دبیر 
همه نامداران نشستند گرد 
خرامان بر شاه شد یزدگرد 
چو آن نامه بر شاه ایران بخواند 
همه انجمن در شگفتی بماند 
ز بس خوبی و پوزش وآفرین 
که پیدا بد از گفت خاقان چین 
همه سرفرازان پرهیزکار 
ستایش گرفتند برشهریار 
که یزدان سپاس و بدویم پناه 
که ننشست یک شاه بر پیشگاه 
به پیروزی و فرو اورند شاه 
بخوبی ونرمی و پیوند شاه 
همه دشمنان پیش تو بنده اند 
وگر کهتری راسرافگنده اند 
همه بیم زان لشکر چاج بود 
ز خاقان که با گنج و با تاج بود 
به فر شهنشاه شد نیک خواه 
همی راه جوید به نزدیک شاه
هرآنکس که دارد ز گردان خرد 
تن آسانی و راستی پرورد 
چودانست خاقان که او تاو شاه
ندارد به پیوند او جست راه 
نباید بدین کار کردن درنگ
       که کس را ز پیوند اونیست ننگ
ز چین تا بخارا سپاه ویند 
همه مهتران نیک خواه ویند

پادشاه ایران هم فرستادگان را می‌خواند و برای خاقان پیام می‌دهد که راه دوستی جستی و به دنبال خویشی با ما هستی و هر کسی هم خرد داشته باشد این را به فال نیک می‌گیرد

چو بشنید گفتار آن بخردان 
بزرگان و بیداردل موبدان 
ز بیگانه ایوان بپرداختند
فرستاده را پیش بنشاختند
 شهنشاه بسیار بنواختشان
به نزدیکی تخت بنشاختشان
 پیام جهاندار بگزاردند 
براسب سخن پای بفشاردند
چو بشنید شاه آن سخنهای گرم 
ز گردان چینی به آواز نرم 
چنین داد پاسخ که خاقان چین
بزرگست و با دانش وآفرین
 به فرزند پیوند جوید همی 
رخ دوستی را بشوید همی
هرآنکس که دارد روانش خرد 
به چشم خرد کارها بنگرد 
بسازیم و این رای فرخ نهیم 
سخن هرچ گفتست پاسخ دهیم

حال که خاقان چین اینگونه فرمودند کسی را می‌فرستم تا شبستان خاقان را ببیند و از میان دختران تو کسی که نامی‌تر است و به خاقان نزدیک‌تر را برگزیند و ببیند که مادر او کیست و آیا او خود از نژاد کیان هست. فرستادگان هم آفرین خواندند و گفتند که دختران خاقان پیش این فرستاده روی خود را نخواهند پوشاند و او به خوبی می‌تواند از میان آنان همسر پادشاه را انتخاب کند. نوشین‌‌روان هم از این ماجرا خیلی خوشحال می‌شود

چنان باید اکنون که خاقان چین 
دل ماکند شاد بر به گزین
کسی را فرستم که دارد خرد
شبستان او سر به سر بنگرد
 یکی برگزیند که نامی ترست 
به خاقان چین برگرامی ترست 
ببیند که تا چون بود مادرش
بود از نژاد کیان گوهرش
 چواین کرده باشد که کردیم یاد 
سخن را به پیوستگی داد داد 
فرستادگان خواندند آفرین 
که از شاه شادست خاقان چین
که در پرده پوشیده رویان اوی
ز دیدار آنکس نپوشند روی
 شهنشاه بشنید ز ایشان سخن
برو تازه شد روزگار کهن

 حال کدام دختر خاقان انتخاب می‌شود و بعد از این چه می‌شود، می‌ماند برای جلسه‌ی بعدی شاهنامه‌خوانی در منچستر. سپاس از همراهی شما
خلاصه داستان به صورت صوتی هم در کانال تلگرامی دوستان شاهنامه گذاشته می‌شود. در صورت تمایل به کانال در لینک بپیوندید
https://t.me/FriendsOfShahnameh

کلماتی که آموختم
پرمایه = نجیب
اورند = شکوه، مکر و حیله
خفتان =  نوعی از جبه و جامه ٔ روز جنگ باشد، درع، گَبر (صحاح الفرس ). جوشن،  (منتهی الارب ). جامه ای هنگفت وسطبر بوده است از ابریشم یا پشم و شمشیرزننده بر آن می لغزیده و اثر نمی کرده است 
گام‌زن قدم زن، قدم زننده، تندرو
درای =  [ دَ ] (اِ) درا، زنگ و جرس


ابیاتی که خیلی دوست داشتم 
اگر بد کنش زور دارد چو شیر
نباید که باشد به یزدان دلیر

همی بزم جویی مرا نیست رزم
نه خرد کسی رزم هرگز به بزم
و دیگر که با نامبردار مرد 
نجوید خردمند هرگز نبرد 
بویژه که خود کرده باشد به جنگ 
گه رزم جستن نجوید درنگ 
بسی دیده باشد گه کارزار
نخواهد گه رزم آموزگار 
 دل خویش باید که درجنگ سخت
چنان رام دارد که با تاج و تخت

شجره نامه
 اردشیر --- شاپور--- اورمزد --- بهرام --- بهرام بهرام --- بهرام بهرامیان--- نرسی --- اومزد ---شاپور (دوم) ---اردشیر نکوکار (برادر شاپور دوم)-- شاپور سوم --- بهرام شاپور --- یزدگرد بزه‌کار (برادر بهرام شاپور) --- بهرام‌گور --- یزدگرد --- هرمز --- پیروز (برادر هرمز) ---بلاش (پسر کوجم پیروز) --- قباد (پسر بزرگ پیروز) که به دست مردم از شاهی غزل شد --- جاماسپ (برادر کوچک قباد) --- قباد (مجدد پادشاه می‌شود) --- کسری با لقب نوشین روان

قسمتهای پیشین

 1592فرستادن انوشیروان مهران ستاد را برای دیدن و آوردن دخت خاقان ص
© All rights reserved

No comments:

Post a Comment

Note: only a member of this blog may post a comment.