داستان بهرام گور را تا جایی دنبال کردیم که بهرام به عنوان نمایندهی پادشاه ایران خود را جا میزند و به دیدار شنگل _پادشاه هندوستان) میرود تا باج هند را بگیرد. در طی مدتی که در هندوستان بوده با تواناییهای خود، شنگل را شیفته و در عین حال نگران میکند. نهایتا شنگل دختر خود (سپینود) را به بهرام میدهد تا به این بهانه او را در هندوستان نگه دارد. بهرام ولی با همسرش به ایران میگریزد و وقتی شنگل متوجه فرار آنان میشود به دنبال آنان میتازد. وقتی متوجه میشود که دامادش همان بهرام شاه است خیلی خوشحال میشود و نهایتا دو پادشاه در کمال دوستی از هم جدا شده و هر یک به سرزمین خود میروند. تا اینکه شنگل برای دیدن دخترش راهی ایران میشود
فرستاده چون نزد شنگل رسید
سپهدار قنوج خطش بدید
ز هندوستان ساز رفتن گرفت
ز خویشان چینی نهفتن گرفت
بیامد به درگاه او هفت شاه
که آیند با رای شنگل به راه
یکی شاه کابل دگر هند شاه
دگر شاه سندل بشد با سپاه
دگر شاه مندل که بد نامدار
همان نیز جندل که بد کامگار
ابا ژنده پیلان و زنگ و درای
یکی چتر هندی به سر بر به پای
همه نامجوی و همه نامدار
همه پاک با طوق و با گوشوار
همه ویژه با گوهر و سیم و زر
یکی چتر هندی ز طاوس نر
به دیبا بیاراسته پشت پیل
همی تافت آن لشکر از چند میل
ابا هدیه ی شاه و چندان نثار
که دینار شد خوار بر شهریار
همی راند منزل به منزل سپاه
بهرام شاه هم به پیشواز شنگل میاید. سوری برای شنگل و همراهانش به پا میشود. بعد از آن شنگل به بهرام میگوید که میخواهم دخترم را ببینم
چو زان آگهی یافت بهرامشاه
بزرگان ز هر شهر برخاستند
پذیره شدن را بیاراستند
بیامد شهنشاه تا نهروان
خردمند و بیدار و روشن روان
دو شاه گرانمایه و نیک ساز
رسیدند پس یک به دیگر فراز
به نزدیک اندر فرود آمدند
که با پوزش و با درود آمدند
گرفتند مر یکدگر را به بر
دو شاه سرافراز با تاج و فر
+++
به ایوانها تخت زرین نهاد
برو جامه ی خسرو آیین نهاد
به ره بر بره مرغ بریان نهاد
به یک تیر پرتاب بر خوان نهاد
می آورد و برخواند رامشگران
همه جام پر از کران تا کران
+++
چنین گفت با شاه ایران به راز
که با دخترم راه دیدار ساز
بهرام هم شنگل را با خدمتکاران به سمت محل اقامت سپینود میفرستد. شنگل وقتی دخترش را نشسته بر تخت میبیند خیلی خوشحال میشود
بفرمود تا خادمان سپاه
پدر را گذراند نزدیک ماه
همی رفت با خادمان نامدار
سرای دگر دید چون نوبهار
چو دخترش را دید بر تخت عاج
نشسته به آرام با فر و تاج
بیامد پدر بر سرش بوسه داد
رخان را به رخسار او برنهاد
پدر زار بگریست از مهر اوی
همان بر پدر دختر ماه روی
همی دست بر سود شنگل به دست
ازان کاخ و ایوان و جای نشست
سپینود را گفت اینت بهشت
برستی ز کاخ بت آرای زشت
همان هدیه ها را که آورده بود
اگر بدره و تاج و گر برده بود
بدو داد با هدیه ی شهریار
شد آن خرم ایوان چو باغ بهار
وقتی شنگل دم و دستگاه دخترش را میبیند و متوجه میشود بهرام همانطور که به او گفته بود دخترش را به عنوان بانو وملکه بر تخت نشانده از شادی در پوست خود نمیگنجد. _ یادداشتی به خود: بیجامه در واقع پیژامه یا شلوار خواب بوده که امروزه به پیژامه تبدیل شده) روز بعد بهرام وقتش را کنار شنگل میگذراند و با او به شکار میرود
وزان جایگه شد به نزدیک شاه
همی کرد مرد اندر ایوان نگاه
بزرگان چو خرم شدند از نبید
پرستار او خوابگاهی گزید
سوی خوابگه رفتن آراستند
ز هرگونه یی جامه ها خواستند
چو پیدا شد این چادر مشک رنگ
ستاره بروبر چو پشت پلنگ
بکردند میخوارگان خواب خوش
همه ناز را دست کرده بکش
چنین تا پدید آمد آن زرد جام
که خورشید خوانی مر او را به نام
بینداخت آن چادر لاژورد
بگسترد بر دشت یاقوت زرد
به نخچیر شد شاه بهرام گرد
شهنشاه هندوستان را ببرد
چو از دشت نخچیر باز آمدند
خجسته پی و بزمساز آمدند
چنین هم بگوی و به نخچیر و سور
زمانی نبودی ز بهرام دور
شنگل بعد از روزی که با بهرام گذرانده چنان تحت تاثیر او قرار میگیرد و وقتی به ایوان دخترش میرود قلم و کاغذ طلب میکند و وصیتنامهی خود را چنین مینویسد که بعد از من بهرام پادشاه شما خواهد بود و اینگونه بهرام را جانشین خود مینامد. شنگل بعد از دو ماه به هندوستان برمیگردد
بیامد ز میدان چو تیر از کمان
بر دختر خویش رفت آن زمان
قلم خواست از ترک و قرطاس خواست
ز مشک سیه سوده انقاس خواست
سر عهد کرد آفرین از نخست
بران کو جهان از نژندی بشست
بگسترد هم پاکی و راستی
سوی دیو شد کژی و کاستی
سپینود را جفت بهرامشاه
سپردم بدین نامور پیشگاه
شهنشاه تا جاودان زنده باد
بزرگان همه پیش او بنده باد
چو من بگذرم زین سپنجی سرای
به قنوج بهرامشاهست رای
ز فرمان این تاجور مگذرید
تن مرده را سوی آتش برید
سپارید گنجم به بهرامشاه
همان کشور و تاج و گاه و سپاه
سپینود را داد منشور هند
نوشته خطی هندوی بر پرند
+++
به ایران همی بود شنگل دو ماه
فرستاد پس مهتری نزد شاه
به دستوری بازگشتن به جای
خود و نامداران فرخنده رای
بدان شد شهنشاه همداستان
که او بازگردد به هندوستان
و بدین ترتیب بدون جنگ و خونریزی بهرام شاه ولیعهد هندوستان میشود
حال چه اتفاقی برای بهرام میفتد، میماند برای جلسهی بعدی شاهنامهخوانی در منچستر. سپاس از همراهی شما
در کانال تلگرام دوستان شاهنامه خلاصه داستان به صورت صوتی هم گذاشته میشود. در صورت تمایل به کانال بپیوندید
لغاتی که آموختم
سوده = [ دَ / دِ ] (ن مف ) آنچه از سودن بهم رسد
انقاس = دوده ، مرکب
ابیانی که خیلی دوست داشتم
بزرگان چو خرم شدند از نبید
پرستار او خوابگاهی گزید
سوی خوابگه رفتن آراستند
ز هرگونه یی جامه ها خواستند
چو پیدا شد این چادر مشک رنگ
ستاره بروبر چو پشت پلنگ
بکردند میخوارگان خواب خوش
همه ناز را دست کرده بکش
پرستار او خوابگاهی گزید
سوی خوابگه رفتن آراستند
ز هرگونه یی جامه ها خواستند
چو پیدا شد این چادر مشک رنگ
ستاره بروبر چو پشت پلنگ
بکردند میخوارگان خواب خوش
همه ناز را دست کرده بکش
شجره نامه
اردشیر --- شاپور--- اورمزد --- بهرام --- بهرام بهرام --- بهرام بهرامیان--- نرسی --- اومزد ---شاپور (دوم) ---اردشیر نکوکار (برادر شاپور دوم)-- شاپور سوم --- بهرام شاپور --- یزدگرد بزهکار (برادر بهرام شاپور) --- بهرامگور
قسمتهای پیشین
ص 1473 ز دینار و ز گوهر شاهوار
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.