داستان به پادشاهی اردشیر رسیده
اردشیر در حضور بزرگان ایران در خطلابهای اعلام میکند که این دنیا وفا ندارد، از من و سرنوشت من پند بگیرید و به پرستش خداوند بگروید
اردشیر در حضور بزرگان ایران در خطلابهای اعلام میکند که این دنیا وفا ندارد، از من و سرنوشت من پند بگیرید و به پرستش خداوند بگروید
ازان پس شهنشاه بر پای خاست
به خوبی بیاراست گفتار راست
چنین گفت کای نامداران شهر
ز رای و خرد هرک دارید بهر
بدانید کاین تیرگردان سپهر
ننازد به داد و نیازد به مهر
یکی را چو خواهد برآرد بلند
هم آخر سپارد به خاک نژند
نماند به جز نام زو در جهان
همه رنج با او شود در نهان
به گیتی ممانید جز نام نیک
هرانکس که خواهد سرانجام نیک
ترا روزگار اورمزد آن بود
که خشنودی پاک یزدان بود
به یزدان گرای و به یزدان گشای
که دارنده اویست و نیکی فزای
ز هر بد به دادار گیهان پناه
که او راست بر نیک و بد دستگاه
کند بر تو آسان همه کار سخت
ز رای دلفروز و پیروز بخت
+++
نخستین ز کار من اندازه گیر
گذشته بد و نیک من تازه گیر
بعد نکاتی را که میخواهد دیگران از آن پند بگیرند را به این گونه خلاصه میکند که خداوند بمن قدرت و توانایی داد و من سپاسگزار او هستم
که کردم به دادار گیهان پناه
مرا داد بر نیک و بد دستگاه
زمین هفت کشور به شاهی مراست
چنان کز خداوندی او سزاست
+++
سپاسم ز یزدان که او داد زور
بلند اختر و بخش کیوان و هور
ستایش که داند سزاوار اوی
نیایش بر آیین و کردار اوی
سپس اردشیر به سهم مالیات دولت خود که یک دهم از درآمدها بوده میپردازد
کنون هرچ خواهیم کردن ز داد
بکوشیم وز داد باشیم شاد
ز ده یک مرا چند بر شهرهاست
که دهقان و موبد بران بر گواست
چو باید شما را ببخشم همه
همان ده یک و بوم و باژ و رمه
این ده درصد مالیات را درآمد اضافی خوانده و بعد به شفاف سازی چگونگی استفاده از مالیاتها میپردازد و میگوید که ارتشی درست کردم_یادداشتی به خود: شفافیت در استفاده از مالیات
مگر آنک آید شما را فزون
بیارد سوی گنج ما رهنمون
ز ده یک که من بستدم پیش ازین
ز باژ آنچ کم بود گر بیش ازین
همی از پی سود بردم به کار
به در داشتن لشکر بی شمار
باز به مردم سفارش میکند که به یزدان روی آورید و از او کمک بخواهید
شما دست یکسر به یزدان زنید
بکوشید و پیمان او مشکنید
+++
ستمدیده را اوست فریادرس
منازید با نازش او به کس
نباید نهادن دل اندر فریب
که پیش فراز اندر آید نشیب
کجا آنک بر سود تاجش به ابر
کجا آنک بودی شکارش هژبر
نهالی همه خاک دارند و خشت
خنک آنک جز تخم نیکی نکشت
همه هرک هست اندرین مرز من
کجا گوش دارند اندرز من
بعد از پنج راه برای مردم صحبت میکند که ارزشش از تاج و گنج بیشتر است. ایمان به خداوند، اتکا به دانش، سوم اینکه سخن نزد آدم دانا کهنه نمیشود و چهارم آنکه ترس از گناه باید بیشتر از ترس از پادشاه باشد. نکته دیگر اینکه سخن زشتگو برای مردم آبرو و ارزشی ندارد
نمایم شما را کنون راه پنج
که سودش فزون آید از تاج و گنج
به گفتار این نامدار اردشیر
همه گوش دارید برنا و پیر
هرانکس که داند که دادار هست
نباشد مگر پاک و یزدان پرست
دگر آنک دانش مگیرید خوار
اگر زیردستست و گر شهریار
سه دیگر بدانی که هرگز سخن
نگردد بر مرد دانا کهن
چهارم چنان دان که بیم گناه
فزون باشد از بند و زندان شاه
به پنجم سخن مردم زشت گوی
نگیرد به نزد کسان آب روی
اندرز بعدی که میدهددر مورد چیزی است که برتر از جان و مال هستو اردشیر میگوید خوشا به حال کسی که جهان را آباد دارد و از دورویی دور است. با صدایی آرام صحبت میکند و گفتارش با خرد و شرم همراه است کسیکه اهل لاف هست و برای تظاهر سیم و زر پخش میکند نه مردم ارزشی برای او قائلند و نه مرد یزدانشناس میپسندد. همیشه میانه را انتخاب کن و زیادهروی نکن
کجا برتر از دیده و جان و چیز
خنک آنک آباد دارد جهان
بود آشکارای او چون نهان
دگر آنک دارند آواز نرم
خرد دارد و شرم و گفتار گرم
به پیش کسان سیم از بهر لاف
به بیهوده بپراگند بر گزاف
ز مردم ندارد کسی زان سپاس
نبپسندد آن مرد یزدان شناس
میانه گزینی بمانی به جای
خردمند خوانند و پاکیزه رای
دگر آنک دارند آواز نرم
خرد دارد و شرم و گفتار گرم
به پیش کسان سیم از بهر لاف
به بیهوده بپراگند بر گزاف
ز مردم ندارد کسی زان سپاس
نبپسندد آن مرد یزدان شناس
میانه گزینی بمانی به جای
خردمند خوانند و پاکیزه رای
از اینها که بگذریم پنج اندیشه است که توسط آنها دین و ایمانت تازه و باعث شادیت میشود. اول آنکه از بخشش خداوند و آنچه قرار است روزی تو شود با آز و سعی زیاد نمیتوانی بگذری پس قانع باش که با قناعت خرسندی همراه است. نکته دوم اینکه گردن آز را بشکن (راز را پیش زنان مگو؟ میتواند مصرع الحاقی باشد؟ چرا که اصلا به آز ربظی ندارد و فقط برای جور شدن قافیه اضافه شده؟) نکته سوم اینکه به جنگ ننازی که همراه جنگ درد و رنج میاید. چهارم اینکه دلت را از غم دور داری و از اتفاقی که هنوز نیفتاده دلت را غمگین نکنی. دیگر اینکه به کاری که کار تو نیست دست مزن. همیشه دنبال علم و دانش باش و فرزندانت را هم بدین راه بیاور
کزین بگذری پنج رایست پیش
کجا تازه گردد ترا دین وکیش
تن آسانی و شادی افزایدت
که با شهد او زهر نگزایدت
یکی آنک از بخشش دادگر
به آز و به کوشش نیابی گذر
توانگر شود هرک خرسند گشت
گل نوبهارش برومند گشت
دگر بشکنی گردن آز را
را نگویی به پیش زنان راز را
سه دگیر ننازی به ننگ و نبرد
که ننگ ونبرد آورد رنج و درد
چهارم که دل دور داری ز غم
ز نا آمده دل نداری دژم
نه پیچی به کاری که کار تو نیست
نتازی بدان کو شکار تو نیست
همه گوش دارید پند مرا
سخن گفتن سودمند مرا
سخن گفتن سودمند مرا
بود بر دل هرکسی ارجمند
که یابند ازو ایمنی از گزند
زمانی میاسای ز آموختن
اگر جان همی خواهی افروختن
چو فرزند باشد به فرهنگ دار
زمانه ز بازی برو تنگ دار
چهار عامل هستند که نه تنها باعث آرامشند بلکه فایده هم دارند. یکی ترس از خداوند، دیگری از راه عدل گذر نکردن و پاکدامان بودن، بعد راستگویی و از کژی دور بودن و آخر سر اینکه از راه پادشاه برنگردی و او را چون خودت دوست بداری
دل آرام دارید بر چار چیز
کزو خوبی و سودمندیست نیز
یکی بیم و آزرم و شرم خدای
که باشد ترا یاور و رهنمای
دگر داد دادن تن خویش را
نگه داشتن دامن خویش را
به فرمان یزدان دل آراستن
مرا چون تن خویشتن خواستن
سه دیگر که پیدا کنی راستی
بدور افگنی کژی و کاستی
چهارم که از رای شاه جهان
نپیچی دلت آشکار و نهان
ورا چون تن خویش خواهی به مهر
به فرمان او تازه گردد سپهر
از طرف دیگر در قبال اینکه از مردم میخواهد به پادشاه و فرمانش عمل کنند این ارتباط را ارتباطی دوجانبه میداند و در قبال آن میگوید که پادشاه و جکمران هم باید در اندیشهی ملت باشد و اگر بداند که مردم کشورش در غم هستند باید دست به کار شود و برای کاهش رنج مردم کاری بکند وگرنه لایق حکمرانی بر مردم نیست چون حاکم بیعدل و داد مثل شیر درنده در مرغزار است
غم پادشاهی جهانجوی راست
ز گیتی فزونی سگالد نه کاست
گر از کارداران وز لشکرش
بداند که رنجست بر کشورش
نیازد به داد او جهاندار نیست
برو تاج شاهی سزاوار نیست
سیه کرد منشور شاهنشهی
ازان پس نباشد ورا فرهی
چنان دان که بیدادگر شهریار
بود شیر درنده در مرغزار
در اینجا سخن از زبان خود فردوسی بیان میشود و خطاب به کسی که خریدار سخن پر مغز است میگوید که دل بر این دنیا نبند که این دنیا بر هیچکس وفا نمیکند. همانگونه که پیشینیان ما رفتهاند ما هم خواهیم رفت. خوشا به حال آن کسی که تخم نیکی را کاشت. داستان اردشیر هم نشانهای بیش نبود برای کسی که میخواهد از من بیاموزد
الا ای خریدار مغز سخن
دلت برگسل زین سرای کهن
کجا چون من و چون تو بسیار دید
نخواهد همی با کسی آرمید
اگر شهریاری و گر پیشکار
تو ناپایداری و او پایدار
چه با رنج باشی چه با تاج و تخت
ببایدت بستن به فرجام رخت
اگر ز آهنی چرخ بگدازدت
چو گشتی کهن نیز ننوازدت
چو سرو دلارای گردد به خم
خروشان شود نرگسان دژم
همان چهره ی ارغوان زعفران
سبک مردم شاد گردد گران
+++
کجا آن گزیده نیاکان ما
کجا آن دلیران و پاکان ما
همه خاک دارند بالین و خشت
خنک آنک جز تخم نیکی نکشت
نشان بس بود شهریار اردشیر
چو از من سخن بشنوی یادگیر
دنبالهی دوران پادشاهی اردشیر را در بخش بعدی شاهنامهخوانی در منچستر دنبال میکنیم
در کانال تلگرام دوستان شاهنامه خلاصه داستان به صورت صوتی هم گذاشته میشود. در صورت تمایل به کانال بپیوندید
ابیانی که خیلی دوست داشتم
غم پادشاهی جهانجوی راست
ز گیتی فزونی سگالد نه کاست
گر از کارداران وز لشکرش
بداند که رنجست بر کشورش
نیازد به داد او جهاندار نیست
برو تاج شاهی سزاوار نیست
سیه کرد منشور شاهنشهی
ازان پس نباشد ورا فرهی
چنان دان که بیدادگر شهریار
بود شیر درنده در مرغزار
زمانی میاسای ز آموختن
اگر جان همی خواهی افروختن
قسمتهای پیشین
ص 1322 پادشاهی بهرام اورمزد
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.