Pages

Monday, 25 March 2019

هدهد بخت

آفتاب‌گردان همه‌ی توان خود را جمع کرد تا سرپا بماند، گلبرگ‌هایش را بالا کشید و صورتش را در آنها مخفی کرد. دفعه‌ی اولی بود که آفتاب او را با گل نیلوفری که در پشت تپه‌ی مقابل جا داشت مقایسه می‌کرد. گرچه به ظاهر آفتاب‌گردان پیروز از میدان مقایسه بیرون آمده بود ولی خاطرش از بابت اینکه آفتاب به مقایسه‌ی او اقدام کرده بود آزرده شده بود. تمام شب خواب از او گریزان بود یا او از خواب. روز بعد تصمیمش را گرفته بود. برخلاف همیشه گلبرگهای آفتابگردان در آغوش آفتاب صبحگاهی گسترده نشد. آفتاب می‌بایست از هر تعلقی رها می‌بود تا با جستی در کمرکش تپه‌ی مقابل محو شود. آفتاب‌گردان می‌دانست که وقتش رسیده بود که نیلوفر آن سوی تپه سهمش را از آفتاب داشته باشد. تمام و کمال

© All rights reserved

No comments:

Post a Comment

Note: only a member of this blog may post a comment.