دوست بود و آشنا. از آن آشناهای نابی که مانندشان در کتابها راحتتر پیدا میشود تا دنیای واقعی. کسانی که میشود ساعتها کنارشان نشست، بیدغدغه آموخت و متحیر شد و باز با دهانی باز آموخت، فکر کرد و در تفکر غرق شد.
رک بود و رفتارش خاص خود: هم در لحظاتی که به راحتی کلافگی خود را با کلمات و آهنگ صدایش رسا و گویا اعلام میکرد و هم در هنگام سخاوت بیحدش در به اشتراک گذاشتن آموختههایش.
رک بود و توانش در شناخت ذات انسانها خارقالعاده. با سنگ محک تجربه سالها نیاز بود تا به نتیجهای برسی که او در برخورد اول آنرا درک کرده بود.
گاه که از دوران دوستیاش با یکی از بزرگان ادب و فرهنگ فارسی میگفت با خود فکر میکردم به راستی دوستی با شاعری چنین و چنان چه عالی بوده ولی بلافاصله فکر میکردم آری حتما عالی بوده ولی نه به اندازهی آشنایی با خود راوی.
+++
رک بودی با قدرت تشخیص فوقالعادهی ذات انسانی و خوش قول. هیچگاه خلاف آنچه که وعده کرده بودی عمل نکردی... ولی چرا. گفته بودی که بهتر که شدی میتوانم "هنر زن بودن" را بیاورم بخوانی تا در مورد آن صحبت کنیم. اما نشد. افسوس که رفتی. این آخرین وعدهات بمن را به روحت بسپار شاید در دیاری دیگر فرصتی دوباره یابیم.
سپاس از بودنت و از دوستیت استاد گرامی دکتر جعفر امیربیات عزیز.
روحت شاد و پروازت بلند
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
All Rights Reserved©
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.