Pages

Monday, 5 February 2018

شاهنامه خوانی در منچستر 124

Iran on the advice of Zardosht refused paying tax to Arjasp, king of Turan. Arjasp sends his solder to attach Iran. Goshtasp gathers an army and send the army to fight Turanian solders. Just before the war, king Goshtasp asks Jamasp (one of his advisers) to predict the outcome of the war by looking in the sky.

داستان به جایی رسید که گشتاسپ شاه پیروی دین زرتشت شده و به پیشنهاد زرتشت نمی خواهد بیش از این به توران باج و خراج بدهد. ارجاسپ (شاه توران) هم که این خبر را می شنود نامه ای به گشتاسپ (شاه ایران) می نویسد و از او می خواهد از زرتشت دوری کند وگرنه با سپاه توران، ایران را ویران خواهد کرد 

که ای نامور شهریار جهان
فروزنده ی تاج شاهنشهان
 سرت سبز باد و تن و جان درست
 مبادت کیانی کمرگاه سست   
  شنیدم که راهی گرفتی تباه 
مرا روز روشن بکردی سیاه
بیامد یکی پیر مهتر فریب 
 ترا دل پر از بیم کرد و نهیب
سخن گفتنش از دوزخ و از بهشت
به دلت اندرون هیچ شادی نهشت 
+++
تو او را پذیرفتی و دینش را 
بیاراستی راه و آیینش را 
برافگندی آیین شاهان خویش
بزرگان گیتی که بودند پیش
 چرا ننگریدی پس و پیش را 
 رها کردی آن پهلوی کیش را
+++
زگیتی ترا برگزیده خدای 
مهانت همه پیش بوده به پای 
نکردی خدای جهان را سپاس 
نبودی بدین ره ورا حق شناس
ازان پس که ایزد ترا شاه کرد
یکی پیر جادوت بی راه کرد 
 چو آگاهی تو سوی من رسید 
به روز سپیدم ستاره بدید 
نوشتم یکی نامه ی دوست وار 
که هم دوست بودیم و هم نیک یار 
چو نامه بخوانی سر و تن بشوی 
فریبنده را نیز منمای روی 
مران بند را از میان باز کن 
به شادی می روشن آغاز کن
+++
گرایدونک بپذیری از من تو پند 
ز ترکان ترا نیز ناید گزند 
زمین کشانی و ترکان چین 
ترا باشد این همچو ایران زمین
به تو بخشم این بی کران گنجها 
 که آورده ام گرد با رنجها 
+++
و ایدونک نپذیری این پند من 
ببینی گران آهنین بند من
بیایم پس نامه تا چندگاه 
 کنم کشورت را سراسر تباه 

بعد از اینکه نامه ی ارجاسپ را می خوانند، گشتاسپ با بزرگانش می نشینند و چاره جویی می کند  

چو شاه جهان نامه را باز کرد 
برآشفت و پیچیدن آغاز کرد 
بخواند آن زمان پیر جاماسپ را 
کجا راهبر بود گشتاسپ را 
گزینان ایران و اسپهبدان  
گوان جهان دیده و موبدان  
بخواند آن همه آذران پیش خویش
بیاورد استا و بنهاد پیش
 پیمبرش را خواند و موبدش را 
 زریر گزیده سپهبدش را
زریر سپهبد برادرش بود 
که سالار گردان لشکرش بود

زریر (برادر گشتاسپ) از میان بزرگان می خواهد تا شاه اجازه دهد تا برود و پاسخ تورانیان را بدهد

سپهدار ایران که نامش زریر 
نبرده دلیری چو درنده شیر 
به شاه جهان گفت آزاده وار 
که دستور باشد مرا شهریار
که پاسخ کنم جادو ارجاسپ را 
 پسند آمد این شاه گشتاسپ را 

نهایتا نامه ای نوشته می شود و در آن گشتاسپ به ارجاسپ می گوید تو زحمت آوردن سپاهت به ایران را به خودت نده. ما خود با سپاه به دیدار تو میاییم و اینگونه از تهدید به جنگ ارجاسپ استقبال می کند. نامه گشتاسپ شاه را برای ارجاسپ می برند

بینداخت نامه بگفتا روید 
مرین را سوی ترک جادو برید
بگویید هوشت فراز آمدست 
به خون و به خاکت نیاز آمدست
زده باد گردنت خسته میان 
به خاک اندرون ریخته استخوان
درین ماه ار ایدونک خواهد خدای
بپوشم به رزم آهنینه قبای
 به توران زمین اندر آرم سپاه 
   کنم کشور گرگساران تباه 
+++
تو بر خویشتن بر میفزای رنج
که ما بر گشادیم درهای رنج 
 بیارم ز گردان هزاران هزار 
همه کار دیده همه نیزه دار
همه ایرجی زاده و پهلوی
 نه افراسیابی و نه بیغوی  
+++
چو ایشان بباشند پیش سپاه 
ترا کرد باید بدیشان نگاه
به خورشید مانند با تاج و تخت 
همی تابد از نیزه شان فر و بخت
چنینم گوانند و اسپهبدان 
  گزین و پسندیده ی موبدان 

ازجاسپ وقتی نامه را می خواند برآشفته می شود، سپاهش را جمع می کند و به سمت ایران راه میافتد. سر راه آبادی ها را ویران می کند. به شاه گشتاسپ که آگاهی می رسد او هم از تمام کشور و سرحداد ایران سپاهی عظیم را فرامی خواند و به سمت سپاه توران به حرکت در میاید

سپهبدش را گفت فردا پگاه
بخوان از همه پادشاهی سپاه
+++
بران سان همی رفت بایین خشم 
پر از خون شده دل پر از آب چشم
همی کرد غارت همی سوخت کاخ 
درختان همی کند از بیخ و شاخ
در آورد لشکر به ایران زمین 
همه خیره و دل پراگنده کین 
چو آگاهی آمد به گشتاسپ شاه 
که سالار چین جملگی با سپاه
بیاراسته آمد از جای خویش
   خشاش یلش را فرستاد پیش 
+++
سوی مرزدارانش نامه نوشت
که خاقان ره راد مردی بهشت
 بیایید یکسر به درگاه من 
که بر مرز بگذشت بد خواه من 
چو نامه سوی راد مردان رسید 
که آمد جهانجوی دشمن پدید 
سپاهی بیامد به درگاه شاه 
که چندان نبد بر زمین بر گیاه
ز بهر جهانگیر شاه کیان
ببستند گردان گیتی میان 
 به درگاه خسرو نهادند روی
  همه مرزداران به فرمان اوی 
+++
سوی رزم ارجاسپ لشکر کشید
سپاهی که هرگز چنان کس ندید 
 ز تاریکی و گرد پای سپاه 
کسی روز روشن ندید ایچ راه 
ز بس بانگ اسپان و از بس خروش 
همی ناله ی کوس نشنید گوش
درفش فراوان برافراشته 
 همه نیزه ها ز ابر بگذاشته 

وقتی سپاه ایران به جیحون می رسد گشتاسپ، جاماسپ (از بزرگان و مشاوران گشتاسپ که بزرگ موبدان بوده و ستاره شمار و آینده را پیش گویی می کرده) را فرا می خواند و می گوید تو آینده را می بینی بمن بگو پیروز این میدان کیست؟

چو از بلخ بامی به جیحون رسید 
سپهدار لشکر فرود آورید
بشد شهریار از میان سپاه  
 فرود آمد از باره بر شد به گاه 
بخواند او گرانمایه جاماسپ را 
کجا رهنمون بود گشتاسپ را 
سر موبدان بودو شاه ردان 
چراغ بزرگان و اسپهبدان 
چنان پاک تن بود و تابنده جان 
که بودی بر او آشکارا نهان 
ستاره شناس و گرانمایه بود 
ابا او به دانش کرا پایه بود
بپرسید ازو شاه و گفتا خدای 
ترا دین به داد و پاکیزه رای
چو تو نیست اندر جهان هیچ کس 
جهاندار دانش ترا داد و بس 
ببایدت کردن ز اختر شمار
  بگویی همی مر مرا روی کار
+++
که چون باشد آغاز و فرجام جنگ
که چون باشد آغاز و فرجام جنگ

حال جاماسپ چگونه آینده ای برای جنگ ایران و توران پیش بینی می کند، می ماند برای جلسه ی بعدی شاهنامه خوانی در منچستر. ممنون از همراهی شما 

در کانال تلگرام دوستان شاهنامه خلاصه داستان به صورت صوتی هم گذاشته می شود. در صورت تمایل به ما بپیوندید

لغاتی که آموختم
بیغوی = منسوب به بیغو

ابیانی که خیلی دوست داشتم
 که ناخوش بود دوستی با کسی
که مایه ندارد ز دانش بسی

کسی کش بود نام و ماند بسی
سخن گفت بایدش با هرکسی

قسمت های پیشین
ص  978  نیامد خوش آن پیر جاماسپ را

No comments:

Post a Comment

Note: only a member of this blog may post a comment.