دو چرخش 360 درجه پشت هم با پس زمینه ی سرگیجه ای تند. زمین زیر بازویت را می گیرد و کمکت می کند تا در خطی مستقیم به سویش بشتابی. نسیمی جاذبه را می شکافاند و باز به نقطه ی توقف چرخش بالا می کشاندت تا سقوط گیج آلودت را باز از سرگیری. می چرخی و می چرخی یا هواست که اطرافت می چرخد؟ درختان سربرافراشته بازوان را برای گرفتنت می گشایند ولی فقط به زخمی می خراشاندندت. باز می چرخی
قطرات باران می خواندندت: "نترس! هراس به دل راه مده! سماعی بیش نیست. مستت می کند و رهایت. داستان همیشگی است. نمی دانستی؟ سماعی بیش نیست. نهراس!"
"ّا"اما بی آفتاب، چگونه؟
" ا"ما نیز جز در درنگ رنگین کمان دیدن آفتاب را نتوانیم. مهراس! با ما سماعی ببار
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.