نفس نفس به زندگي باز مي گردم
قطره قطره، جرعه اي آب مي نوشم
در نگه داشتن لقمه اي غذا هر چند به جبر و با اكراه مي كوشم
مي ايستم
و قدم ... قدم
راه رفتن را با پاهايي لرزان باز مي آموزم
راه رفتن را با پاهايي لرزان باز مي آموزم
آفتاب تمام راه با من بوده و سخاوتمندانه
هاله ي نوراني حضورش را بر بستر من گسترانيده
بر شعاع او تكيه مي كنم تا مرا از دخمه ي نموري كه در آن محبوسم برهاند
چرخه حيات پس از لختي سكون دوباره مي چرخد
و من به اين صفحات برمي گردم
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.