گیو (پدر بیژن) وقتی صحبت های گرگین در مورد اتفاقی که برای بیژن افتاده می شنود، حس می کند که فریبی در کار است. گرگین را به نزد شاه (کی خسرو) می برد و قصد دارد که از کی خسرو بخواهد تا انتقام بیژن را از گرگین بگیرد
بگرگین یکی بانگ برزد بلند
که ای بدکنش ریمن پرگزند
+++
فگندی مرا در تک و پوی پوی
بگرد جهان اندرون چاره جوی
+++
نباشد ترا بیش ازین دستگاه
کجا من ببینم یکی روی شاه
پس آنگه بخواهم ز تو کین خویش
ز بهر گرامی جهانبین خویش
+++
وز آنجا بیامد بنزدیک شاه
دو دیده پر از خون و دل کینه خواه
گیو پیش شاه زبان به شکایت از گرگین می گشاید. کی خسرو هم به گیو مژده می دهد که بیژن کشته نشده چرا که موبدان پیش بینی کرده اند که قرار است به سمت توران بروم و بیژن همراهم خواهد بود
ز گیتی یکی پور بودم جوان
شب و روز بودم بدوبر نوان
بجانش پر از بیم گریان بدم
ز درد جداییش بریان بدم
+++
یکی اسب دیدم نگونسار زین
ز بیژن نشانی ندارد جزین
اگر داد بیند بدین کار ما
یکی بنگرد ژرف سالار ما
ز گرگین دهد داد من شهریار
کزو گشتم اندر جهان خاکسار
+++
چو از گیو بشنید خسرو سخن
بدو گفت مندیش و زاری مکن
که بیژن بجانست خرسند باش
بر امید گم بوده فرزند باش
که ایدون شنیدستم از موبدان
ز بیدار دل نامور بخردان
که من با سواران ایران بجنگ
سوی شهر توران شوم بی درنگ
+++
بدان کینه اندر بود بیژنا
همی رزم جوید چو آهرمنا
کی خسرو به گیو می گوید که من در جام جهان نما نگاه می کنم و مکان بیژن را برایت پیدا می کنم
بخواهم من آن جام گیتی نمای
شوم پیش یزدان بباشم بپای
کجا هفت کشور بدو اندرا
ببینم بر و بوم هر کشورا
+++
بگویم ترا هر کجا بیژنست
بجام اندرون این مرا روشنست
سپس کی خسرو آداب استفاده از جام جهان نما (که در شروع فصل بهار از آن باید استفاده می شده) را بجا میاورد
سوالی از خود: کی خسرو فرزند سیاوش است که پیامبر هم خوانده شده، آیا جام جهان نما را کی خسرو از پدر به ارث برده
بیامد بپوشید رومی قبای
بدان تا بود پیش یزدان بپای
خروشید پیش جهان آفرین
بخورشید بر چند برد آفرین
ز فریادرس زور و فریاد خواست
از آهرمن بدکنش داد خواست
خرامان ازان جا بیامد بگاه
بسر بر نهاد آن خجسته کلاه
یکی جام بر کف نهاده نبید
بدو اندرون هفت کشور پدید
زمان و نشان سپهر بلند
همه کرده پیدا چه و چون و چند
کی خسرو در جام جهان نما بیژن را می بیند که در چاهی گرفتار شده و دختری بر بالای چاه از او مراقبت می کند و برایش غذا می فرستد
نگه کرد و پس جام بنهاد پیش
بدید اندرو بودنیها ز بیش
بهر هفت کشور همی بنگرید
ز بیژن بجایی نشانی ندید
سوی کشور گرگساران رسید
بفرمان یزدان مر او را بدید
بچاهی ببسته ببند گران
ز سختی همی مرگ جست اندران
یکی دختری از نژاد کیان
ز بهر زوارش ببسته میان
کی خسرو به گیو مژده می دهد که بیژن زنده است ولی در بند. دختری نیز مراقب اوست. سپس می گوید که نجات بیژن جز به دست رستم انجام پذیر نیست
که زندست بیژن دلت شاد دار
ز هر بد تن مهتر آزاد دار
+++
که بیژن بتوران ببند اندرست
زوارش یکی نامور دخترست
|+++
نشاید جز از رستم تیز چنگ
که از ژرف دریا برآرد نهنگ
کمربند و برکش سوی نیمروز
شب از رفتن راه ماسا و روز
ببر نامه ی من بر رستما
مزن داستان را بر هبر دما
کی خسرو نامه ای می نویسند و می خواهد تا به محض خواندن نامه با گیو راه بیفتد و برای نجات بیژن دست بکار شود
چو این نامه ی من بخوانی مپای
بزودی تو با گیو خیز اندرآی
بدان تا بدین کار با ما بهم
زنی رای فرخ بهر بیش و کم
ز مردان وز گنج وز خواسته
بیارم بپیش تو آراسته
گیو نامه کی خسرو را برمی دارد و به سمت زابلستان می شتابد. رستم به محض دیدار او می فهد که مشکلی پیش امده
چو رستم دل گیو را خسته دید
بب مژه روی او نشسته دید
بدو گفت باری تباهست کار
بایوان و بر شاه بد روزگار
ز اسب اندر آمد گرفتش ببرد
بپرسیدش از خسرو تاجور
گیو به زابل می رود و در دیدارش با رستم جریان را بازمیگوید. رستم ناراحت می شود و قول می دهد تا بیژن را پیدا کند - بیژن نوه دختری رستم است
چنینم که بینی بپشت ستور
شب و روز تازان بتاریک هور
ز بیژن شب و روز چون بیهشان
بجستم بهر سو ز هر کس نشان
+++
بتوران نشان داد زو شهریار
ببند گران و ببد روزگار
+++
ازان پس که نامه برستم داد
همه کار گرگین بدو کرد یاد
+++
بگیو آنگهی گفت مندیش ازین
که رستم نگرداند از رخش زین
مگر دست بیژن گرفته بدست
همه بند و زندان او کرده پست
من از بهر این نامه ی شاه را
بفرمان بسر بسپرم راه را
ز بهر ترا خود جگر خسته ام
بدین کار بیژن کمر بسته ام
+++
من از بهر بیژن ندارم برنج
فدا کردن جان و مردان و گنج
این قسمت شاهنامه رنگ و بوی تاریخ بیهقی دارد: اطلاعات در مورد نحوه انجام کارها. با دو مقام درباری آشنا می شویم سالار نوبت و سالار بار. این دو چیزی شبیه مدیر تدارکات بودند. فردوسی عملکرد تدارکات برای برپایی جشن پذیرش رستم را بگونه ای که در زیر آمده بیان می کند
یادداشت به خود: درخت پر از جواهر در افسانه های ژاپنی هم آمده
یادداشت به خود: درخت پر از جواهر در افسانه های ژاپنی هم آمده
بسالار نوبت بفرمود شاه
که گودرز و طوس و گوان را بخواه
در باغ بگشاد سالار بار
نشستنگهی بود بس شاهوار
بفرمود تا تاج زرین و تخت
نهادند زیر گلفشان درخت
همه دیبه ی خسروانی بباغ
بگسترد و شد گلستان چون چراغ
درختی زدند از بر گاه شاه
کجا سایه گسترد بر تاج و گاه
تنش سیم و شاخش ز یاقوت و زر
برو گونه گون خوشه های گهر
عقیق و زمرد همه برگ و بار
فروهشته از تاج چون گوشوار
همه بار زرین ترنج و بهی
میان ترنج و بهیها تهی
بدو اندرون مشک سوده بمی
همه پیکرش سفته برسان نی
کرا شاه بر گاه بنشاندی
برو باد ازو مشک بفشاندی
همه میگساران بیپش اندرا
همه بر سران افسر از گوهرا
ز دیبای زربفت چینی قبای
همه پیش گاه سپهبد بپای
همه طوق بربسته و گوشوار
بریشان همه جامه گوهرنگار
همه رخ چو دیبای رومی برنگ
فروزنده عود و خروشنده چنگ
همه دل پر از شادی و می بدست
رخان ارغوانی و نابوده مست
کی خسرو رستم را در این جشن پذیرا می شود و مستقیما از او می خواهد تا برای رهایی بیژن بکوشد
بدین کار گر تو ببندی میان
پذیره نیایدت شیر ژیان
کنون چاره ی کار بیژن بجوی
که او را ز توران بد آمد بروی
رستم هم می گوید که آماده به خدمتم
مرامادر از بهر رنج تو زاد
تو باید که باشی برام و شاد
منم گوش داده بفرمان تو
نگردم بهرسان ز پیمان تو
+++
برآرم ببخت تو این کار کرد
سپهبد نخواهم نه مردان مرد
کلید چنین بند باشد فریب
نه هنگام گرزست و روز نهیب
لغاتی که آموختم
هژیر = نیکو، زیرک
مسمار = بند آهن
نوان =لرزان، نالان
ابیاتی که خیلی دوست داشتم
ترا ایزد این زور پیلان که داد
دل و هوش و فرهنگ فرخ نژاد
بدان داد تا دست فریاد خواه
بگیری برآری ز تاریک چاه
نوازنده ی رود با میگسار
بیامد بایوان گوهر نگار
همه دست لعل از می لعل فام
غریونده چنگ و خروشنده جام
که خویشان بدند از گه دیر باز
زن گیو بد دختر سرفراز
همان پیلتن دختر گیو داشت
فرامرزش زان زن نیو داشت
همان بیژن از دختر پیلتن
گوی بد سرافراز در انجمن
ص 244 از نسخه شرف الدین خط 7
قسمت های پیشین
ص 702 بخشیدن کیخسرو گناه گرگین را بخواهش رستم
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.