Pages

Monday, 18 April 2016

زیبایی عین گناه

 به چهارچوب در تکیه دادم و بدون اینکه ازش چشم بردارم قهوه ام رو یک نفس تا ته سرکشیدم. موهای پرپشت خرماییش رو پشت گوشش زد و با لبخند گفت به چی زل زدی. 
"به این همه زیبایی"
"ولم کن بابا تو هم دلت خوشه". کمی خودش رو روی تخت بالا کشید، فنجان قهوه را از روی میز کنار تخت برداشت و آهسته لبه ی فنجان سبز رنگ رو به لباش نزدیک کرد
در اون لحظه دلم می خواست جای لبه طلایی فنجان بودم و قرمزی رژش به همون شدت بمن هم سرایت می کرد. به طرفش رفتم و فنجان را ازش گرفتم و دوباره روی میز کنار تخت گذاشتم. شاید حتی به فنجون حسودیم هم شد.
بالش رو پشتش جابجا کرد. "می گی چی میشه؟ آیا به نفع من رای میدن؟"
"نگران نباش. اگه رای به نفع تو بود که چه بهتر اگرهم نه، مهم نیست. فوقش جریمه ی نقدی میشی." تو دلم البته مطمئن بودم که رای دادگاه به نفع اون نخواهد بود. خیلی زیبا بود. زیبایی که جایی برای همدردی باقی نمی گذاشت. زن زیبا همیشه گناهکاره حتی وقتی پای قوانین رانندگی درمیونه. یادم افتاد چهار سال یش وقتی نامزد شده بودیم همه می گفتن "طرف دنبال پولته، وگرنه تو کجا و اون کجا" اگه کسی منو برای دید و برخوردم با مسائل زندگی می خواست یا برای تحصیلات یا خانواده ام موردی نبود، حتی اگه زن مورد علاقه ی من این زیبایی خیره کننده را نداشت بازم مسئله قابل قبول بود ولی اون زیبا بود. زیبای زیبا
© All rights reserved

No comments:

Post a Comment

Note: only a member of this blog may post a comment.