Pages

Friday, 12 February 2016

ضعیفه

نترس! دِ، میگم نترس! عجبا
آخه چطوری میشه راحت حق و حقوقش رو بگیریم و اون ساکت بشینه
گفتم که اون با من
آخه چطور
 تو چرا اینقدر بیخودی بهانه می گیری. فکرش رو کردم، اول یک دست و یک چشمش رو با یه پارچه ی سیاه می بندیم، بعد هم یک وزنه سنگین به اسم رسم و رسوم به پاش می بندیم. اون وقت حریفشیم دیگه، نه؟ 
اونم راحت قبول می کنه و صداش در نمیاد 
خب اینکه مشکلی نیست، شنیده شدن صداش هم ممنوع باشه، خوب شد
نمی دونم، اگه بشه که خیلی خوبه
میشه، حتما میشه
 بابا دست خوش، دست ابلیس رو هم از پشت بستی

© All rights reserved

No comments:

Post a Comment

Note: only a member of this blog may post a comment.