رزم سپاه ایران و توران ادامه دارد. تورانیان سه برابر سپاه ایران هستند و ایرانیان که اکنون شکست خورده ی میدان هستند در کوه هامون پراکنده اند، هر چند یکبار به حالت شبیخون به سپاه تورانیان می زنند و چون کار تنگ می شود مجدد به کوه پناه می برند
چنين گفت با طوس گودرز پير
که ما را کنون جنگ شد ناگزیر
سه روز ار بود خوردني بيش نيست
ز یکسو گشاده رهی پیش نیست
نه خورد و نه چيز و نه بار و بنه
چنین چند باشد سپه گرسنه
کنون چون شود روي خورشيد زرد
پدید آید آن چادر لاژورد
ببايد گزيدن سواران مرد
ز بالا شدن سوی دشت نبرد
بسان شبيخون يکي رزم سخت
بسازیم تا چون بود یار بخت
اگر يک بيک تن بکشتن دهيم
وگر تاج گردنکشان برنهیم
+++
برآمد خروشيدن کرناي
بهر سو برفتند گردان ز جای
گرفتندشان يکسر اندر ميان
سواران ایران چو شیر ژیان
چنان آتش افروخت از ترگ و تيغ
که گفتی همی گرز بارد ز میغ
شب تار و شمشير و گرد سپاه
ستاره نه پیدا نه تابنده ماه
ز جوشن تو گفتي ببار اندرند
ز تاری بدریای قار اندرند
+++
چنين گفت با گيو و رهام طوس
که شد جان ما ب یگمان بر فسوس
مگر کردگار سپهر بلند
رهاند تن و جان ما زین گزند
اگر نه بچنگ عقاب اندريم
وگر زیر دریای آب اندریم
+++
دريغ آن در و گاه شاه جهان
که گیرند ما را کنون ناگهان
+++
يکي رزم کردند تا چاک روز
چو پیدا شد از چرخ گیتی فروز
سپه بازگشتند يکسر ز جنگ
کشیدند لشکر سوی کوه تنگ
توس نامه ای به کی خسرو می فرستند و از او می خواهند تا رستم را برای کمک بفرستد. کی خسرو هم رستم را فرا می خواند
ازان پس چو آمد بخسرو خبر
که پیران شد از رزم پیروزگر
سپهبد بکوه هماون کشيد
ز لشکر بسی گرد شد ناپدید
+++
بفرمود تا رستم پيلتن
خرامد بدرگاه با انجمن
+++
سر نامداران زبان برگشاد
ز پیکار لشکر بسی کرد یاد
برستم چنين گفت کاي سرفراز
بترسم که این دولت دیریاز
همي برگرايد بسوي نشيب
دلم شد ز کردار او پرنهیب
توي پروارننده ي تاج و تخت
فروغ از تو گیرد جهاندار بخت
دل چرخ در نوک شمشير تست
سپهر و زمان و زمین زیر تست
+++
تو تا برنهادي بمردي کلاه
نکرد ایچ دشمن بایران نگاه
کنون گيو و گودرز و طوس و سران
فراوان ازین مرز کنداوران
همه دل پر از خون و ديده پرآب
گریزان ز ترکان افراسیاب
فراوان ز گودرزيان کشته مرد
شده خاک بستر بدشت نبرد
هرانکس کزيشان بجان رسته اند
بکوه هماون همه خسته اند
همه سر نهاده سوي آسمان
بکوه هماون همه خسته اند
که ايدر ببايد گو پيلتن
بنیروی یزدان و فرمان من
+++
اميد سپاه و سپهبد بتست
که روشن روان بادی و تن درست
سرت سبز باد و دلت شادمان
تن زال دور از بد بدگمان
ز من هرچ بايد فزوني بخواه
ز اسپ و سلیح و ز گنج و سپاه
رستم هم قبول می کند که اینبار هم مثل همیشه برای نجات ایران و کوتاه کردن دست دشمن راه بیفتد
بپاسخ چنين گفت رستم بشاه
که بی تو مبادا نگین و کلاه
که با فر و برزي و باراي و داد
ندارد چو تو شاه گردون بیاد
+++
بايران بکين من کمر بست هام
برام یک روز ننشست هام
بيابان و تاريکي و ديو و شير
چه جادو چه از اژدهای دلیر
همان رزم توران و مازندران
شب تیره و گرزهای گران
هم از تشنگي هم ز راه دراز
گزیدن در رنج بر جای ناز
چنين درد و سختي بسي ديد هام
که روزی ز شادی نپرسید هام
تو شاه نو آ يين و من چون رهي
میان بسته ام چون تو فرمان دهی
شوم با سپاهي کمر بر ميان
بگردانم این بد ز ایرانیان
+++
تهمتن زمين را ببوسيد و گفت
که با من عنان و رکیبست جفت
سران را سر اندر شتاب آوريم
مبادا که آرام و خواب آوریم
سپه را درم دادن آغاز کرد
بدشت آمد و رزم را ساز کرد
فريبرز را گفت برکش پگاه
سپاه اندرآور به پیش سپاه
نبايد که روز و شبان بغنوي
مگر نزد طوس سپهبد شوی
از طرفی توس، سیاوش را بخواب می بیند که به آنها مژده پیروزی را می دهد
چنان ديد روشن روانش بخواب
که رخشنده شمعی برآمد ز آب
بر شمع رخشان يکي تخت عاج
سیاوش بران تخت با فر و تاج
لبان پر ز خنده زبان چرب گوي
سوی طوس کردی چو خورشید روی
که ايرانيان را هم ايدر بدار
که پیروزگر باشی از کارزار
از طرف دیگر افراسیاب هم خاقان چین و کاموس را برای کمک به سپاه توران به سمت آنها می فرستد
به پيران فرستاده آمد ز شاه
که آمد ز هر جای بی مر سپاه
سپاهي که درياي چين را ز گرد
کند چون بیابان بروز نبرد
نخستين سپهدار خاقان چين
که تختش همی برنتابد زمین
تنش زور دارد چو صد نره شير
سر ژنده پیل اندر آرد بزیر
يکي مهتر از ماورالنهر بر
که بگذارد از چرخ گردنده سر
ببالا چو سرو و بديدار ماه
جهانگیر و نازان بدو تاج و گاه
سر سرافرازان و کاموس نام
برآرد ز گودرز و از طوس نام
ز مرز سپيجاب تا دشت روم
سپاهی که بود اندر آباد بوم
فرستادم اينک سوي کارزار
برآرند از طوس و خسرو دمار
پیران هم که به پشتوانه سپاه چین و کاموس بر پیروزی خود یقین یافته بر این خیال می باشد که سپاه توران جنگ را خواهد برد و ایران را ویران خواهد کرد
ببينم سرافراز کاموس را
برابر کنم شنگل و طوس را
چو باز آيم ايدر ببندم ميان
برآرم دم و دود از ایرانیان
اگر خود ندارند پاياب جنگ
بریشان کنم روز تاریک و تنگ
هرانکس که هستند زيشان سران
کنم پای و گردن ببندگران
فرستم بنزديک افراسياب
نه آرام جویم بدین بر نه خواب
ز لشکر هر آنکس که آيد بدست
سرانشان ببرم بشمشیر پست
بسوزم دهم خاک ايشان بباد
نگیریم زان بوم و بر نیز یاد
لغاتی که آموختم
پایاب = طاقت
قار = قیر
برز = بزرگی
پایاب = طاقت
قار = قیر
برز = بزرگی
ابیاتی که دوست داشتم
اگر يک بيک تن بکشتن دهيم
وگر تاج گردنکشان برنهیم
وگر تاج گردنکشان برنهیم
بزير گل اندر همي مي خوريم
چه دانیم کین باده تا کی خوریم
چه دانیم کین باده تا کی خوریم
تو اکنون سرافراز و رامش پذیر
کزین مژده بر نا شود مرد پیر
قسمت های پیشین
ص 581 آمدن خاقان چین به هماون
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.