نیمه های شب با گلو درد و سر درد از خواب بیدار شدم، ترسی وجودم را فرا گرفت. با این همه کار، کی فرصت بیماری داره؟ به سختی از جا بلند شدم و مدتی در قفسه داروها جستجو کردم. به یک قرص تب بر و قرص مکیدنی گلودرد پناه آوردم، از اسپری بی حس کننده گلو هم بعد از قرقره با آب نمک کمک گرفتم. گردنم را کمی ویکس مالی کردم و با دستمال گردن پوشاندم در پایان کیسه آب جوش را برداشتم و به تخت خواب برگشتم. نزدیکی های ظهر از خواب بیدار شدم. خوشبختابه از گلودرد دیشب اثری نیست ولی عجیب خسته و کوفته ام. انگار در مسابقه دو ماراتن شرکت داشتم. البته این اواخر فشار کاری و آماده شدن برای برنامه تاتر کم از ماراتن نداشته. حالا مهمترین چالش امروزم سر پا ایستادن و خود را به تاتر رساندن است
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.