Pages

Thursday, 5 June 2014

ماجراهای خانم مرغه - قسمت 12

In our garden

جوجه ها با اینکه هنوز خیلی ریزه میزه هستند ولی با موجود ضعیف هفته قبلشون خیلی فاصله گرقتند. سریع می دوند و تازه شروع کردند به خوردن مستقل. البته قبلا هم خودشان غذا می خوردند ولی صبر می کردند تا مامان یا بابا با صدای خاصی که باید مخصوص دعوت بچه ها به غذا خوردن باشد صداشون بکنند تا بعد آنها شروع به توک زدن به دانه ها بکنند. انگار اینکار یک جور مهر تایید زدن است، یعنی تصویب شد، این دانه ها برای خوردن مجازند و استاندارد. ولی یکی دو روزه که یاد گرفته اند به تشخیص خودشان اعتماد کنند و قبل از دعوت هم شروع به خوردن می کنند

 هنوز به مادر خیلی وابسته هستند ولی نقل (جوجه یک روز زودتر از تخم بیرون آمده) حدود نیم متری از مادر فاصله می گیرد. نبات بیشتر به باباش عادت دارد و گاهی دور و بر آقا خروسه می پلکد. نکته ای که برام خیلی جالبه اینه که آقا خروسه خیلی احساس "من نون بیار خانواده هستم" می کند و دوست دارد که وقتی غذایی براشون میبری اول به او بدهی. البته نمی خورد ولی بقیه را صدا می کند تا بیایند و بخورند بعد خودش به آنها ملحق می شود. اگر زودتر غذا را جلوی مرغ و یا جوجه ها بگذاری و فرصت اعلام اینکه "من آنم که سیمرغ بود پهلوان" را ازش بگیری قهر می کند و یک گوشه می ایستد و به جمع خانواده نمی پیوندد

 در انگلستان، حتی در این فصل، هوا سرد است و جوجه ها هر چند وقت یکبار زیر پر و بال مادر قایم می شوند تا گرم شوند و باز بعد از مدتی بیرون میایند و مشغول دانه پیدا کردن می شوند. تبحر جوجه ها در پال پال کردن به مادرشان رفته، آقا خروسه خیلی سعی می کنه که ژست پال پال کردن را بگیرد ولی اصلا قدرت جابجایی خاک را حتی به اندازه ی بچه های کوچولش ندارد. البته حقم دارد، پاهای پر پرش امکان خاک بازی بهش نمی دهند. هر چند جوجه ها هم روی پاهایشان پر دارند ولی هنوز آنقدر رشد نکرده تا مانع از پال پال کردن بشود، ضمنا خانم مرغه که در این امر استاد است معلم جوجه ها بوده

باری، چند روزه که کلاغ سیاه و بزرگی دور و بر خانه می پلکد و یکی دو بار هم آقا خروسه و خانم مرغه بچه ها را سراسیمه به داخل آشپزخانه آورده اند.بهتر است بروم و به برنامه های "جوجه داری" برسم

© All rights reserved

1 comment:

  1. سلام خانم هنرمند
    مثل همیشه نوشته هات را خیلی دوست
    دارم... امروز هم اولین لبخند را تو
    با نوشته بامزه ات به لبانم آوردی! ممنونم

    xxx

    افسانه

    ReplyDelete

Note: only a member of this blog may post a comment.