نگاهی به آسمان کردم و برای فرار از باران ریز و تندی که بی امان می بارید بر سرعتم افضودم. کمی بعد توی ماشینم نشسته بودم. دو روز پیش هوا آفتابی بود. هرم گرما را به خاطر آوردم و بوی چرم نو صندلی ها زیر آفتاب. ... می گفت سرت را به پشتی صندلی تکیه بده و خودت را در آغوش من تصور کن
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.