قبلا در مورد قلم نویسنده ایرانی مقیم منچستر، مژگان صمدی، مطالبی در وبلاگم داشتم. از آنجا که اخیرا دو کتاب از ایشان به بازار آمده، فرصت را مناسب دیدم تا بدین طریق اطلاع رسانی کرده باشم
برای تهیه کتاب "حوا" به آدرس زیر مراجعه کنید
http://www.amazon.co.uk/dp/1780833970
برای تهیه کتاب "بگذار خودم باشم" به آدرس زیر مراجعه کنید
http://www.amazon.co.uk/Let-Me-Be-Myself-Bogzar/dp/1780833814
کتاب "بگذار خودم باشم" به صورت الکترونیکی (کیندل) هم به بازار آمده. برای تهیه آن به لینک زیر مراجعه نمایید
رمان "بگذار خودم باشم" نگاهی است به فراز و نشیب های زندگی مرجان که از ابتدا تا انتها، خواننده را مجذوب خود نگه می دارد. نوشته زیر خلاصه ای است از متنی که توسط مژگان صمدی برای آشنایی با کتاب تهیه شده
+++
نگاهی
به رمان "بگذار خودم باشم"
نوشته ی مژگان صمدی
ناشر: هندزمیدیا، لندن، 2014
مرجان
شخصیت اصلی و راوی رمان «بگذار خودم باشم» دانشجو است. در محیطی نسبتاً مرفه و غیر
مذهبی بزرگ شده است. "فریده می گفت:« با این که سوسولی، اما حرف حساب سرت میشه»."
" براي عفت جالب بود كه دختري با ظاهر
بدحجاب از دانشكدهی علوم، بيشتر وقتش را در دانشكدهی ادبيات و الهيات میگذراند".
داستان
با موضوع ازدواج مرجان آغاز می شود: " انتخاب همسر به نظرم سختترين انتخاب
زندگي بود ... در دانشگاه دخترهاي مذهبي چارچوب سخت و محكمي داشتند و معمولاً پسرهای
مذهبی از روی ظاهر و حجابشان آنها را انتخاب میکردند. آنهايي هم كه دنبال چیز خاصی
نبودند و از هيچچيز تعريف خاصي نداشتند و ترجيح ميدادند مد و شرایط به جاي آنها
تصميم بگيرد، به نظرم راحت شريك زندگيشان را پيدا ميكردند. اما وقتي نه
باحجابي نه بیحجاب، نه مذهبي هستي نه بيتفاوت نسبت به آن، آن وقت است که مشكلات
شروع ميشود."
و همه چیز از همین ویژگی شروع می شود که مرجان
نمی خواهد چشم بسته، تسلیم دین، سنت، مد، عرف یا مصلحت اندیشی شود؛ می خواهد خودش
باشد.
مرجان
به همراه محسن فرخی دانشجوی دکترای فیزیک هسته ای به مسکو می رود. بر خلاف محسن که
تمایلی به ارتباط با روس ها ندارد و هدفش تنها درس خواندن است، شرایط اجتماعی در
روسیه اوایل دهه نود توجه مرجان را به خود جلب می کند.
فصل
دوم کتاب به دو سال اقامت او (1995-1993) در مسکو اختصاص دارد."گفتم: شما زن ايراني رو نمیشناسين. اصلاً موضوع اينه كه تصور شما از ايران چيزي
شبيه دوران شورويه. آیا فكر میكنين اگه اسلام به مرد اجازه داده چهار تا زن داشته
باشه، پس مردها هيچ فكري ندارن جز اينكه چهار با ازدواج کنن؟ و زنها هم مثل گوسفند،
چون دين اجازه داده، راحت میپذيرن؟ شما فكر میكنين يك تعريف مشخص از مرد مسلمان و
يك تعريف واحد و تغييرناپذير از زن مسلمان وجود داره و اتفاقاً اين همونه كه در كتب
تاريخي شما نوشته شده؟(...) چهقدر سخت است وقتي میخواهي خودت و جامعهات را آنطوركه
میبيني و باور داری معرفي كني" .
و
بالاخره در پایان بخش دوم کتاب، طی گفتگویی چنین نتیجه می گیرد:
"این
سادهلوحیه اگه فکر کنی من دارم سنگ روسها رو به سینه میزنم یا چه میدونم دل به
حالشون میسوزانم... چرا متوجه نیستی؟ حکومتهای ایدئولوژیک، وضعیت مردم تحت این حکومتها
و سرنوشتشون خیلی به هم شبیهئه..."
بخش
سوم رمان طی سال های 1374 تا 84 اتفاق می افتد مرجان در فصول مختلف این بخش و در لابلای
داستان زندگی خود به بازگویی موضوعات مختلف اجتماعی می پردازد: از مشکلات زنان
صیغه ای گرفته:
" زهرا دو سال
پیش به صیغهی آقای فرخی درمیآید. دو ماه پیش آخرین دورهی صیغه تمام شده بود و آقای
فرخی گفته بود که بیشتر از این نمیخواهد صیغه را تمدید کند. حالا زهرا مانده بود
و یادگاری از دورانی که آقای فرخی سایهی سرش بوده."
تا
موضوع دفاع از حقوق زنان در جامعه:
"معتقدم در این جامعه باید قبل از هر
چیز از حقوق انسان دفاع کرد. در اون صورت ما زنان را در برابر مردان قرار ندادهایم.
یعنی علیه مردان اعلام جنگ نکردهایم و نخواستهایم حق زنان را از مردان بگیریم. فراموش
نکنیم درصد بالایی از مخالفتی که در این جامعه علیه افکار فمینیستی میشه از طرف زنهاست" "به
نظر من مبارزهی واقعی و ریشهدار و اصیل برای دفاع از حقوق زنان وقتی معنی میده که
در کنار زنان تحصیلکردهی آشنا با غرب، زنان کارگر و کشاورز و کارمند و خانهدار با
نگاه مذهبی سنتی هم قرار بگیرن. اون هم درحالیکه از اعماق قلب معتقد باشن تلاششون
برای گرفتن حق نه تنها غیردینی و غیراخلاقی نیست بلکه مبارزه علیه مردان هم نیست. اصلاً
جنگ نیست. تنها اجرای عدالته. بنابراین من معتقدم باید اول نگاه زنان به حقوق و وظایفشون
از نظر دینی اصلاح بشه که فکر میکنم زنان روشنفکر مذهبی بعد از انقلاب در این مورد
خیلی رشد کردن. "
تا
مشکلات نوجوانان با خانواده هایشان:
"ببینین من
یه پیشنهادی دارم. شما میگین پسره از یه خونوادهی خوب و تحصیلکردهست. طبیعتاً اونا
هم همین مشکلاتو با پسرشون دارن. چرا باهاشون صحبت نمیکنین؟ چه اشکالی داره با هم
رفتوآمد خانوادهگی داشته باشین. در فضای سالم به این دو اجازه بدین در کنار هم باشن،
همدیگه رو بینن. فرصت شناخت بیشتر همدیگه رو داشته باشن. از کجا معلوم بعد از یه
مدت نظرشون عوض نشه؟ این محدودیتها فقط تمایل اونها رو به هم بیشتر میکنه و یه
احساس ساده رو میتونه در ذهنشون یه عشق آتشین جلوه بده و باعث بشه خدای نکرده دست
به کارهای غیرمنطقی...
مادر
ریحانه ماسک خانم امروزی را کنار زد و با لحنی کاملاً بیادبانه درحالیکه صدایش همینطوری
اوج میگرفت داد زد:..."
مرجان
بعد از مطرح کردن معضلات مختلف اجتماعی در فصول متعدد بخش سوم در لابلای زندگی
روزمره اش، در اواخر رمان می گوید:
" هیچ
دلیلی برای احساس خوشبختی نمیبینم. تو بگو چرا؟ نه، بهتره اینطوری بپرسم: واسه چی
باید احساس خوشبختی بکنم؟ من الان فقط از محسن حرف نمیزنم. توی دانشکده، توی مدرسه،
توی هر محیطی تحت فشاریم. انگار از صبح باید به صورتت نقاب بزنی و فیلم بازی کنی و
از اون طرف به خودت زره ببندی که جلوی ضربهها رو بگیره"
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.