Pages

Monday, 10 March 2014

شاهنامه خوانی در منچستر - 37

بالاخره به قسمتی که خیلی مشتاق خواندش بودم رسیدیم: هفت خوان رستم

خوان اول: کشتن شیر توسط رخش
رستم که برای نجات کی کاووس به سمت مازنداران از بیراهه ای که زال بر او نشان داده بود می تاخت به دشتی رسید. رخش را برای چرا رها کرد و خود خوابید. شیری به سمت آنها میاید که رخش او را بدون بیدار کردن رستم می کشد

سوی رخش رخشان برآمد دمان
چو آتش بجوشید رخش آن زمان
دو دست اندر آورد و زد بر سرش
همان تیز دندان به پشت اندرش
همی زد بران خاک تا پاره کرد
ددی را بران چاره بیچاره کرد

خوان دوم: گذر از بیابان بی آب و علف
رستم که از تشنگی به ستوه آمده در بیابان بز کوهی می بیند و با خود می اندیشید که این بز باید آبشخوری داشته باشد. او را تعقیب می کند و به آب دست میابد

بیفتاد رستم بر آن گرم خاک
زبان گشته از تشنگی چاک چاک
همانگه یکی میش نیکوسرین
بپیمود پیش تهمتن زمین
ازان رفتن میش اندیشه خاست
بدل گفت کابشخور این کجاست
همانا که بخشایش کردگار
فراز آمدست اندرین روزگار
بیفشارد شمشیر بر دست راست
به زور جهاندار بر پای خاست
بشد بر پی میش و تیغش به چنگ
گرفته به دست دگر پالهنگ
بره بر یکی چشمه آمد پدید
چو میش سراور بدانجا رسید
تهمتن سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راستگوی
هرانکس که از دادگر یک خدای
بپیچد نیارد خرد را به جای

خوان سوم: جنگ با اژدها

سوی رخش رخشنده بنهاد روی
دوان اسپ شد سوی دیهیم جوی
همی کوفت بر خاک رویینه سم
چو تندر خروشید و افشاند دم
تهمتن چو از خواب بیدار شد
سر پر خرد پر ز پیکار شد
به گرد بیابان یکی بنگرید
شد آن اژدهای دژم ناپدید
ابا رخش بر خیره پیکار کرد
ازان کاو سرخفته بیدار کرد
دگر باره چون شد به خواب اندرون
ز تاریکی آن اژدها شد برون
به بالین رستم تگ آورد رخش
همی کند خاک و همی کرد پخش
دگرباره بیدار شد خفته مرد
برآشفت و رخسارگان کرد زرد
بیابان همه سر به سر بنگرید
بجز تیرگی شب به دیده ندید
بدان مهربان رخش بیدار گفت
که تاریکی شب بخواهی نهفت
سرم را همی باز داری ز خواب
به بیداری من گرفتت شتاب
گر این بار سازی چنین رستخیز
سرت را ببرم به شمشیر تیز
پیاده شوم سوی مازندران
کشم ببر و شمشمیر و گرز گران
سیم ره به خواب اندر آمد سرش
ز ببر بیان داشت پوشش برش
+++
چو بیدار شد رستم از خواب خوش
برآشفت با باره ی دستکش
چنان ساخت روشن جها نآفرین
که پنهان نکرد اژدها را زمین
برآن تیرگی رستم او را بدید
سبک تیغ تیز از میان برکشید
بغرید برسان ابر بهار
زمین کرد پر آتش از کارزار
+++
چو زور تن اژدها دید رخش
کزان سان برآویخت با تاجبخش
بمالید گوش اندر آمد شگفت
بلند اژدها را به دندان گرفت
بدرید کتفش بدندان چو شیر
برو خیره شد پهلوان دلیر
بزد تیغ و بنداخت از بر سرش
فرو ریخت چون رود خون از برش

خوان چهارم کشتن زن جادوگر

به گوش زن جادو آمد سرود
به گوش زن جادو آمد سرود
بیاراست رخ را بسان بهار
بیاراست رخ را بسان بهار
بر رستم آمد پر از رنگ و بوی
بر رستم آمد پر از رنگ و بوی
+++
یکی طاس می بر کفش برنهاد
ز دادار نیکی دهش کرد یاد
چو آواز داد از خداوند مهر
دگرگونه تر گشت جادو به چهر
روانش گمان نیایش نداشت
زبانش توان ستایش نداشت
سیه گشت چون نام یزدان شنید
تهمتن سبک چون درو بنگرید
بینداخت از باد خم کمند
سر جادو آورد ناگه ببند
بپرسید و گفتش چه چیزی بگوی
بدان گونه کت هست بنمای روی
یکی گنده پیری شد اندر کمند
پر آژنگ و نیرنگ و بند و گزند
میانش به خنجر به دو نیم کرد
دل جادوان زو پر از بیم کرد


خوان پنجم: گرفتار شدن اولاد بدست رستم
رستم لشکر اولاد را شکست می دهد و او را به بند می کشد. به او می گوید که اگر مخفی گاه دیو سپید را به من نشان بدهی بعد از اینکه پادشاه مازندران را از بین بردم ترا بجای او می شنانم

بدان مرز اولاد بد پهلوان
یکی نامجوی دلیر و جوان
+++
چو شیر اندر آمد میان بره
همه رزمگه شد ز کشته خره
به یک زخم دو دو سرافگند خوار
همی یافت از تن به یک تن چهار
سران را ز زخمش به خاک آورید
سر سرکشان زیر پی گسترید
+++
بیفگند رستم کمند دراز
به خم اندر آمد سر سرفراز
از اسپ اندر آمد دو دستش ببست
بپیش اندر افگند و خود برنشست
بدو گفت اگر راست گویی سخن
ز کژی نه سر یابم از تو نه بن
+++
من این تخت و این تاج و گرز گران
بگردانم از شاه مازندران
تو باشی برین بوم و بر شهریار
ار ایدونک کژی نیاری بکار


لغاتی که آموختم
ریچال = مربا
 هژبر = شیر
غرم = میش کوهی
خیره خیر = بیهوده
مغفر = زر9 که زیر کلاه خود می گذارند

ابیاتی که خیلی دوست داشتم
چنین گفت با رخش کای هوشیار
چنین گفت با رخش کای هوشیار
که گفتت که با شیر کن کارزار
اگر تو شدی کشته در چنگ اوی
من این گرز و این مغفر جنگجوی
چگونه کشیدی به مازندران
کمند کیانی و گرز گران
چرا نامدی نزد من با خروش
خروش توام چون رسیدی به گوش
سرم گر ز خواب خوش آگه شدی
ترا جنگ با شیر کوته شدی

به جایی که تنگ اندر آید سخن
پناهت بجز پاک یزدان مکن

تو خورشید گفتی به بند اندرست
ستاره به خم کمند اندرست

قسمت های پیشین

شجره نامه
 نوذر ... پسرانش (طوس و گستهم) که به تصمیم زال هیچ یک از این دو تن شایسته پادشاهی نبودند
طهماسپ را بر می گزینند

از نژاد فریدون طهماسپ
 .     
     .     
 پسر طهماسپ، گرشاسپ
.
.
کیقباد از نژاد فریدون- این پادشاه را هم زال انتخاب می کند
.
.
کاووس، آرش، پشین، آرشش

++++
پشنگ
.
.


افراسیاب

ص 231 خوان ششم، رسیدن رستم به کاووس و ایرانیان
© All rights reserved

No comments:

Post a Comment

Note: only a member of this blog may post a comment.