بازم صبح با سردرد بیدار شدم
صدای باران توی سرم می پیچید و دلم از این همه ابر و تاریکی گرفته. یکی از مرغابی ها می لنگد. دفعه قبل که یکی از ماده ها میلی به حرکت کردن از جایش را نداشت، تخم گذاشت و بعد از اون زود به حالت طبیعی برگشت. امیدوارم که این بار هم با موردی مشابه روبرو باشیم
کاش باران بند بیاد. از اینهمه بارش خسته ام. خیلی کار دارم، امیدوارم که مسکنی که چندی پیش خوردم زودتر اثر کند. نور مانیتور را کم می کنم تا بهتر بتوانم درخشش صفحه را تحمل کنم. در این اندیشه ام که چرا در این دوران دیوانه بارش چنین تشنه نوشتنم حتی با این سردرد لعنتی و وقتی که مطلب مفیدی نمی نویسم. شاید چیزی به اسم اعتیاد به نوشتن هم وجود داشته باشد. آره حتما. گمانم وقتشه در کتاب های
Paul McKenna ( http://en.wikipedia.org/wiki/Paul_McKenna)
دنبال راه درمان اعتیاد نوشتن بگردم
I probably am addicted to writing. Must find a way out of this addiction.
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.