In our garden
حسابی شده ام یک زن کشاورز، البته کشاورز که نه دام پرور. جوجه اردک ها بزرگ شده اند. بزرگ تر از مادرشان و حالا شش اردک عظیم الجثه توی باغچه خانه پرسه می زنند. دیدن آنها از پنجره اتاق زیباست و آرامش بخش. ولی دیگر نگهداری از آنها به معنی از بین رفتن چمن و گلهای باغچه شده. بخش بزرگی از چمن ها را از جا کنده اند و ریشه هر چه گل و بوته بوده برداشته اند. چندی است که با وجود انس گرفتن به اردک ها می دانم که دیگر نمی شود آنها را در باغچه نگه داشت ولی بچه ها از آنها دل نمی کنند. دیروز اولین تخم اردک از میان گل و لای با غچه پیدا شد. حالا دیگر رد کردن آنها مشکل تر هم می شود
© All rights reserved
به همراه مادرم به بازار روز رفتیم، در کنار خیابان مردی نشسته بود با کارتنی بزرگ در جلویش که محتوی جوجه های زرد بود ،در دل یکی از آنها را آرزو کردم ناگهان مادرم به سوی او رفت و یک جوجه زرد کوچک از او خرید.دلم برای جوجه می سوخت من مادر داشتم و او نداشت پس تصمیم گرفتم برایش مادری کنم و این کار را به نحو احسن انجام دادم و جوجه خیلی زود به یک خروس گردن کلفت تبدیل شد اما یک مشکل بزرگ داشت با کفش و دمپایی دشمنی دیرینه داشت و تنها کسی که در امان بود من بودم.
ReplyDeleteدر ابتدا یک تفریح بود بچه های محل را دنبال میکرد و آنها از ترس دمپایی های خود را رها کرده و میگریختند و خروس من دق و دلی خودش را بر روی دمپایی خالی میکرد اما رفته رفته موضوع جدی شدو در محله ما کسی از شر او در امان نبود شکایتها که از حد گذشت یک روز برای همیشه ناپدید شد .البته میدانم که پدرم بر اساس طراحی مادرم به من خیانت کردند و دلیلش هم این بود که میگفتند:تو او را خوب تربیت نکردی.
خب اولین تجربه ی مادری من بود :(ا
ممنون از اینکه داستان زیباتون را در این صفحه گذاشتین
ReplyDeleteجالب بود
امیدوارم نجارب بعدی مادریتون عاقبت خوش تری داشته باشه :))