روی ایوان ایستادی و از دور با نگاهی پر تمسخر نگاهم می کنی. می توانم تصور کنم که در دل به زیرکی خود افتخار می کنی: "دیدی که باز هم گولت زدم، آفرین بر من
گرچه نمی خواهم وقفه ای در خود شیفتگیت ایجاد کنم ولی بهتر است این را بدانی که با اینکه زخم خنجر دوستیت را قبلا هم تجربه کرده بودم و می دانستم این مثلا صمیمیت دوبارۀ تو فقط از روی تنهای است ترجیح دادم تا به ندای درونم گوش ندهم و شانس دوباره ای به تو بدهم. مهم نبود که قبلا چه کردی، چه گفتی و چه نگفتی
امروز دیگر دوستیم را نداری و چنانچه تنهایم بگذاری، ممنون می شوم
برای آرامش خودم هم که شده امیدوارم روزی بتوانم تو را ببخشم
© All rights reserved
This comment has been removed by the author.
ReplyDeleteدوستیهای اینچنینی را باید کرد داخل یک صندوق، درش را قفل کرد و کلیدش را به دریا انداخت... زیبا بود و پر از احساس، ممنون
ReplyDelete