آفتابی رو به غروب تازه خودش را به حیاط خانه ما رسانده
گمونم امروز پنجمین باری است در این بهار که چشممان به دیدن خورشید خانم روشن شده
هوا سرد و شوفاژها تنها منبع گرم کردن خانه هستند
همه قدرت بدنم تحلیل رفته
درد در تمام زوایای تنم رخته کرده
گاهی فکر می کنم که بیش از این توان اشک ریختن هم ندارم
ولی باز با اشاره ای سخت می بارم
قرص ها هم به نظر کاری از پیش نمی برند
ولی با این حال لبخندی می زنم
و دوباره کتاب
I can make you HAPPY, Paul McKenna, Bantam Press
را ورق می زنم
"From time to time, people tell me they believe something inside them is broken However you might feel, you are not broken You have simply picked up some unhelpful ways of thinking and acting that are making you feel bad... The system in this book will help you to interrupt that pattern and change it." p 16
شاید اگر نویسنده این کتاب هر کس دیگری بود آنرا بعد از یک نگاه سرسری کنار می گذاشتم
ولی از آنجا که به این نویسنده اعتماد دارم به خواندن کتاب ادامه می دهم
کسی چه می داند شاید ناجی من اوست
من به او اعتماد دارم
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.