بالاخره امروز آفتاب بر سر ما منت گذاشته و به حیاط خانه مان پا گذاشت. با اینکه هوا کمی سرد بود ولی صبحانه ام را در حیاط خوردم. با پالتو و شال گردن روی تاب نشستم، آفتاب حالم را دگرگون کرد و میل جنگیدن با سرگیجه و ضعفی که در تمام زوایای تنم جا خوش کرده را در من زنده. امروز به جنگ خواهم رفت. یا به نوشداروی فراموشی دست میابم و یا در این جستجو جان می بازم
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.