سام با زال وداع کرد و با سپاه راه افتاد. زال دو منزل با پدر خود راهی شد و بعد از آن برگشت و به تحصیل علم و دانش پرداخت. سپس با سپاه خود راه افتاد و رفت تا به کابل رسید. پادشاهی در کابل بود به اسم مهراب. وی دختری داشت بنام رودابه. زال وقتی وصف حال رودابه را شنید ندیده عاشقش شد ولی مسئله این بود که وی با مهراب هم کیش و هم آیین نبود
چو بشنید مهراب کرد آفرین
به دل زال را خواند ناپاک دین
خرامان برفت از بر تخت اوی
همی آفرین خواند بر بخت اوی
چو دستان سام از پسش بنگرید
ستودش فراوان چنان چون سزید
ازان کو نه هم دین و هم راه بود
زبان از ستودنش کوتاه بود
برو هیچکس چشم نگماشتند
مر او را ز دیوانگان داشتند
رودابه از پدرش در مورد پهلوان سپید موی می پرسد و به شنیدن توصیف پدر عاشق زال می شود. رودابه با پنج کنیز محرم خود راز دل را می گوید. آنها در ابتدا سعی می کنند که وی را از عشق زال برحذر دارند ولی چون متوجه می شوند که نمی توانند، به او قول می دهند که کمکش کنند
بدانید هر پنج و آگه بوید
همه ساله با بخت همره بوید
که من عاشقم همچو بحر دمان
ازو بر شده موج تا آسمان
پر از پور سامست روشن دلم
به خواب اندر اندیشه زو نگسلم
همیشه دلم در غم مهر اوست
شب و روزم اندیشه ی چهر اوست
کنون این سخن را چه درمان کنید
چگویید و با من چه پیمان کنید
یکی چاره باید کنون ساختن
دل و جانم از رنج پرداختن
لغاتی که آموختم
تذرو = قرقاول
توز = مژه
معصفر = چسزی که به گل کاجیره آنرا رنگ کرده باشند
قسمت های قبلی
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.