امروز داستان سام و زال را دنبال کردیم. باز هم برای من علاقه سیمرغ به زال و اینکه بین زال و جوجه های خود تفاوتی قائل نمی شده داستانی بود قابل توجه
بدو اندرون بچه ی مرغ و زال
تو گفتی که هستند هر دو همال
همی بوی مهر آمد از باد اوی
به دل راحت آمد هم از یاد اوی
سام و زال از کوه البرز راهی شدند، در بین راه به لشکری که به دستور منوچهر برای استقبال سام و زال آمده بود رسیدند. سرانجام سام به حضور منوچهر رسید و تمام ماجرای بزرگ شدن زال را برای منوچهر تعریف کرد. منوچهر از موبدان خواست تا آینده زال را پیش بینی کنند. موبدان هم وی را پهلوانی بلند اقبال و توانا خواندند و از آن پس سیل هدایا به سمت سام و زال روان شد
بفرمود پس شاه با موبدان
ستار ه شناسان و هم بخردان
که جویند تا اختر زال چیست
بران اختر از بخت سالار کیست
چو گیرد بلندی چه خواهد بدن
همی داستان از چه خواهد زدن
ستاره شناسان هم اندر زمان
از اختر گرفتند پیدا نشان
بگفتند باشاه دیهیم دار
که شادان بزی تا بود روزگار
که او پهلوانی بود نامدار
سرافراز و هشیار و گرد و سوار
چو بنشنید شاه این سخن شاد شد
دل پهلوان از غم آزاد شد
بعد از مدتی سام مجبور بود که با زال خداحافظی کند و به سپاه منوچهر بپیوندد. سام به زال سپرد تا در آموختن دانش بکوشد
سوی زال کرد آنگهی سام روی
که داد و دهش گیر و آرام جوی
چنان دان که زابلستان خان تست
جهان سر به سر زیر فرمان تست
ترا خان و مان باید آبادتر
دل دوستداران تو شادتر
کلید در گنجها پیش تست
دلم شاد و غمگین به کم بیش تست
+++
گذر نیست بر حکم گردان سپهر
هم ایدر بگسترد بایدت مهر
کنون گرد خویش اندرآور گروه
سواران و مردان دانش پژوه
بیاموز و بشنو ز هر دانشی
که یابی ز هر دانشی رامشی
ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ
همه دانش و داد دادن بسیچ
بگفت این و برخاست آوای کوس
هوا قیرگون شد زمین آبنوس
لغاتی که آموختم
دیهیم = تاج پادشاهی
همال = همتا، جفت
قسمت های قبلی
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.