در قسمت قبلی خواندیم که منوچهر سر تور را از بدن جدا نمود ... سلم در دژی در دریا دور از گزند بود، منوچهر سپاهش را به شیروی می سپارد و قرار می گذارد تا وارد دژ سلم شود و دروازه دژ را بروی سپاهیانش بگشاید. قرار آنها این بود که زمانیکه منوچهر پرچم را داخل دژ برافراخت سپاه به دژ حمله کند. منوچهر به تنهایی به دژ رفت و به دژبان گفت من از طرف تور آمده ام او مرا مامور کرده تا ار این دژ مراقبت کنم چون سپاه منوچهر در راه است و انگشتر تور را به عنوان علامت نشان می دهد. وقتی منوچهر به دورن دژ راه میابد پرچم را می افرازد و دژ را بروی سپاهش می گشاید، سپاه به درون دژ راه میاید و جنگ در می گیرد. سلم فرار می کند ولی منوچهر به وی می رسد و سر از بدن وی جدا می سازد و سپاهان سلم از طرف منوچهر بخشیده می شوند. پس از پیروزی به سرزمین خود برمی گردد و فریدون به پیشوار او میاید و او را به تخت پادشاهی می نشاند. فریدون بعد از آن از دنیا می رود
نگر تا سخنگوی دهقان چه گفت
که راز دل آن دید کو دل نهفت
***
رسید آنگهی تنگ در شاه روم
خروشید کای مرد بیداد شوم
بکشتی برادر ز بهر کلاه
کله یافتی چند پویی براه
کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت
به بار آمد آن خسروانی درخت
زتاج بزرگی گریزان مشو
فریدونت گاهی بیاراست نو
درختی که پروردی آمد به بار
بیابی هم اکنون برش در کنار
اگر بار خارست خود کشته ای
و گر پرنیانست خود رشته ای
همی تاخت اسپ اندرین گفت گوی
یکایک به تنگی رسید اندر اوی
یکی تیغ زد زود بر گردنش
بدو نیمه شد خسروانی تنش
***
در دخمه بستند بر شهریار
شد آن ارجمند از جهان زار و خوار
جهانا سراسر فسوسی و باد
بتو نیست مرد خردمند شاد
کلماتی که آموختم
حصن = دژ، قلعه
پشنگ = افشاندن آب
قسمت های قبلی
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.