فریدون پادشاهی خود را به پسر کوچکتر خود ایرج می سپارد و همین امر سلم و تور، دو پسر بزرگتر را می خشماند. این دو پسر فرستاده ای به پیش فریدون می گمارند، و خشم خود را اعلام می دارند. فریدون می گوید که این تصمیم وی راحت نبوده و از روی تدبیر و توسل به علم ستاره شناسی گرفته شده
ایرج هم به پدر می گوید که من نزد برادرانم میروم و می گویم که
به بیهوده از شهریاران زمین
مدارید خشم و مدارید کین
+++
بدو گفت شاه خردمند پور
برادر همی رزم جوید تو سور
مرا این سخن یاد باید گرفت
ز مه روشنایی نیاید شگفت
ز تو پر خرد پاسخ ایدون سزد
دلت مهر پیوند ایشان گزید
+++
ز درد دل اکنون یکی نامه من
نویسم فرستم بدان انجمن
مگر باز بینم ترا تن درست
که روشن روانم به دیدار تست
کلماتی که آموختم
کبست = گیاهی زهرآگین
سکالش = اندیشیدن
هیونی = فرستاده، نامه رسان
انباز = جفت
داستان تا بدین جا
http://sharp-pencils.blogspot.co.uk/2012/11/blog-post_6.html
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.