برای برنامه مفاخر ایران که هر دو هفته یکبار از طریق رادیو صدای آشنا* منچستر پخش میشود دنبال مطلب می گشتم. سری به کتابخانه دانشگاه منچستر زدم. در ردیف بین دو قفسه کتاب مملو از آثار شعرای ایران به دیوان مهستی گنجوی (باهتمام، تصحیح و تحشیه طاهری شهاب) برخوردم. نام شاعر برایم آشنا نبود، کنجکاو شدم و شروع به خواندن کتاب کردم. از بی خبری خودم نسبت به این بانوی شجاع، رک گو و آزاده ایران زمین شرمنده شدم. تصمیم گرفتم که آموخته هایم را در این وبلاگ نیز برای معرفی بیشتراضافه کنم
به راستی که تاریخ ایران مملو از زنان و مردانی است که برخلاف رسم آزاده ستیزی سیستم های حاکم شهامت و شجاعت را زیسته اند. درود بر همه آزاد اندیشان و سنت شکنان
مفاخر ایران – قسمت نهم
منیژه یا منیجه گنجوی متخلص به مهستی
تاریخ تولد و مرگ مهستی گَنجَوی بانوی شاعره ایران مجهول است. همین قدر می دانیم که وی در قرن ششم هجری (در زمان سلطان سنجر) میزیسته است. محل تولد وی در برخی منابع گنجه گفته شده ولی برخی نیز وی را متولد نیشابور می دانند.
مهستی از چهار سالگی به مکتب خانه فرستاده شد و تا ده سالگی علوم خواند و نواختن چنگ و عود و تار را نیز نزد اساتید زمان آموخت. همچنین در فن رقص و مجلس آرایی بهره کافی بدست آورد. در دوران نوجوانی به واسطه جمال صورت و کمالات علمی و معرفتی مورد توجه اعیان و حکمرانان قرار گرفت. عده زیادی به عشق وی گرفتار شدند و حاکم گنجه (سلطان محمدبن محمد بن ملکشاه) وی را به عنوان ندیمه اش در دربار خود پذیرفت. در آنجا نیز به علت زیبایی ظاهر و بدیهه گوئیها و مجلس آرائی هایش مورد توجه و تحسین همگان قرار می گیرد.
امیر تاج الدین احمد پسر خطیب گنجه نیز عاشق مهستی می شود. خطیب که از این دوستی ناراضی بود دست به بدرفتاری با پسر خود می زند. مهستی نیز خسته از استبداد جاکم گنجه است. برای رهایی هر دو جداگانه قصد سفر می کنند. مهستی به زنجان و از آنجا به بلخ مرکز خراسان میرود. در بلخ متجاوز از سیصد شاعر به دیدار وی می شتابند. امیر احمد نیز در همین مجلس به وی می پیوندد. مهستی سپس به مرو می رود و مورد توجه خاص سلطان سنجر قرار می گیرد. تخلص مهستی از جانب سلطان سنجر به وی تعلق می گیرد.
مهستی تا 548 هجری قمری که سلطان سنجر اسیر طایفه غزان میشود در مرو باقی می ماند. سپس به سمت زادگاهش گنجه رهسپار می شود و با عاشقش امیر احمد که بعد از فوت پدر بر جای وی تکیه کرده ازدواج می کند. امیر احمد تاج الدین مانند همسرش طبع شعر داشته. این دو عاشق رباعیهایی را خطاب به هم سرودهاند که مجموعه ای از این مناظرات در کتابی متعلق به قرن نهم مشتمل بر ۱۸۵ رباعی ازامیر احمد و ۱۱۰ رباعی از مهستی برجای مانده است.
به نقل از دولتشاه سمرقندی طبع برون، جوهری شاگرد ادیب صابر ترمذی داستان امیر احمد و مهستی را بنظم آورده بعد از آن نظامی گنجوی داستان آنها را منظوم کرده که البته امروزه نشانی از آنها باقی نیست.
نمونه ای از رباعیات مهستی
ما را به دَم ِ پیر نگه نتوان داشت
در حُـجرهٔ دلگیر نگه نتوان داشت
آن را که سَرِ زلف چو زنجیر بُوَد
در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
++++
چون مرغ ضعیف بی پر و بی بالم
افتاده بدام و کس نداند حالم
دردی بدلم سخت پدید آمده است
امروز من خسته از آن مینالم
++++
از ضعف من آنچنان توانم رفتن
کز دیدۀ خود نهان توانم رفتن
بگداخته ام چنانکه گر آه کشم
با آه بر آسمان توانم رفتن
++++
در دام غم تو خسته ای نیست چو من
وزجور تو دلشکسته ای نیست چو من
برخاستگان عشق تو بسیارند
لیکن بوفا نشسته ای نیست چو من
++++
عشق است که شیر نر زبون آید از او
بحریست که طرفه ها برون آید از او
گه دوستئی کند که روح افزاید
گه دشمنئی که بوی خون آید از او
++++
معشوقه لطیف و چست و بازاری به
عاشق همه با ناله و با زاری به
گفتا که دلت ببرده ام باز ببر
گفتم که تو برده ای تو باز آری به
++++
ای در طلب تو عمر من فرسوده
نابوده شده با تو دمی تا بوده
بر سفرۀ انتظار خون جگرم
شد از پی حلوای لبت پالوده
++++
گفتم می خوشگوار پیش آور زود
گفتا شب آدینه نخواهی آسود
گفتم نه که گل سال دگر باز آید
و آدینه بهر هفته یکی خواهد بود
++++
در راه خدا صبور می باید بود
وز غیر خدا بدور می باید بود
از ظلمت حبس نفس میباید جست
مستغرق بحر نور می باید بود
++++
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود
زهری که بجان رسید تریاک چه سود
خود را بمیان خلق زاهد کردن
با نفس پلید و جامه پاک چه سود
++++
یک دست بمصحفیم و یک دست بجام
گه نزد حلالیم و گهی نزد حرام
مائیم در این گنبد نا پختۀ خام
نه کافر مطلق نه مسلمان تمام
++++
هر شب زغمت تازه عذابی بینم
در دید بجای خواب آبی بینم
وانگه که چو نرگس تو خوابم ببرد
آشفته تر از زلف تو خوابی بینم
++++
من عهد تو سخت سست میدانستم
بشکستن آن درست میدانستم
این دشمنی ایدوست که با من زجفا
آخر کردی، نخست میدانستم
++++
گفتم می خوشگوار پیش آور زود
گفتا شب آدینه نخواهی آسود
گفتم نه که گل سال دگر باز آید
و آدینه بهر هفته یکی خواهد بود
++++
در راه خدا صبور می باید بود
وز غیر خدا بدور می باید بود
از ظلمت حبس نفس میباید جست
مستغرق بحر نور می باید بود
++++
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود
زهری که بجان رسید تریاک چه سود
خود را بمیان خلق زاهد کردن
با نفس پلید و جامه پاک چه سود
++++
یک دست بمصحفیم و یک دست بجام
گه نزد حلالیم و گهی نزد حرام
مائیم در این گنبد نا پختۀ خام
نه کافر مطلق نه مسلمان تمام
++++
هر شب زغمت تازه عذابی بینم
در دید بجای خواب آبی بینم
وانگه که چو نرگس تو خوابم ببرد
آشفته تر از زلف تو خوابی بینم
++++
من عهد تو سخت سست میدانستم
بشکستن آن درست میدانستم
این دشمنی ایدوست که با من زجفا
آخر کردی، نخست میدانستم
++++
مرجع:
دیوان مهستی گنجوی، باهتمام تصحیح و تحشیه طاهری شهاب، 1347، نشر ابن سینا
*
رادیو صدای آشنا
سه شنبه ها از ساعت 7 تا 9 به وقت لندن بروی موج 96.9 اف. ام
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.