با اینکه بیشتر از نیم ساعت قبل قرصهای مسکن را آنهم در حداکثر مجاز دُز خورده بودم ولی هنوز درد سراسر وجودم را در تسخیر داشت. حالت تهوع شدیدی هر چند گاه یکبار اجزای داخلی بدنم را مشوش گونه تا گلوگاه به قی می چلاند. انزجار با نوای مقطع طبل جنگ شقیقه پایکوبی می کرد. قسمت اعظم ارتش مُسکن هنوز در پشت دژ مستحکم ناتوانی خیمه زده بود. عاجزانه به ردپای هنگ پیش قراولان سپید پوش می اندیشیدم و امید داشتم که حمله نهائی هر چه زودتر شروع شود. کلاه کج های مخدر که دریورشی تخریبی به رگها نفوذ کرده بودند خون را به اسارت در قرارگاه عروق به رژه سرگیجه آوری وادار کرده بودند. گاه بیخبری، هشیاری را حریف میشد و گاه ضربه سنگین درد، چشمان ناله را باز می کرد. کم کم به بحبوحه ستیز تن به تن دارو و محرک های درد نزدیک خواهم شد و سپس حتی با مغلوبه شدن این جنگ تا مدتی سربازان بیگانه بر خاک قلمرو تن پای خواهند کوفت و تا من شدن دوبارۀ من راه خواهم داشت. تنهایم نگدار
© All rights reserved
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.