Pages

Monday, 31 October 2011

هفت بیلیون نفریم

تولد نوزادی که جمعیت دنیا رو به هفت بیلیون رسوند مبارک باشه
با این همه جمعیت روی کره زمین، این همه ناعدالتی در تقسیم غذا، جا و امکانات ابتدایی زندگی
این کوچولو چطور می خواد کنار بیاد و
چکار میخواد بکنه، نمیدونم

The word population reached seven billion.
http://uk.lifestyle.yahoo.com/seven-billionth-person-earth-born-today-140000978.html

© All rights reserved

از نوشته های اینترنتی _ شاهنامه گویا

گنجینه ای بی نظیر. مرسی فردوسی جان و ممنون از کسانی که برای تهیه این مجموعه صوتی زحمت کشیده اند

Sunday, 30 October 2011

طلاق مرده ها


Trinity Church, Stratford-on-Avon, UK

Even corpses seperate these days!

این دو قبر پهلو به پهلو که پس از چندین قرن گویا تصمیم به جدایی گرفته بودند، تا مدت ها فکرمو مشغول کرده بود


© All rights reserved

Saturday, 29 October 2011

The International day of Cyrus the Great

29th October is the International day of Cyrus the Great http://en.wikipedia.org/wiki/Cyrus_the_Great
"Today, I announce that everyone is free to choose a religion" Cyrus Cylinder 6th century BC


روز جهانی کوروش بر همگان خجسته باد
"من امروز اعلام می کنم که هر کسی آزاد است که هر دینی را که میل دارد بپرستد"
منشور کوروش کبیر

Thursday, 27 October 2011

"Art washes away from the soul, the dust of everyday life" Pablo Picasso

© All rights reserved

Wednesday, 26 October 2011

Baran: a MUST see movie

http://www.imdb.com/title/tt0233841/

I saw Baran (a film by Majid Majidi) for the second time, today. Baran is a moving picture with a unique and truly original scenario. Its supremacy remains in the simple yet powerful way that it expresses love even without the aid of any spoken words. The film is set in a building site and demonstrates lives of people that despite being in need support each other as much as they can.

{The trailer says: "in a place where it's forbidden for women to work" I think this sentence is misleading.}

بار دومی بود که فیلم باران از مجید مجیدی را میدیدم. قدرت سناریو و بازی ها حتی برای بار دوم تماشای فیلم فوق العاده بود.  توانایی فیلم در به تصویر کشیدن سادگی و پیچیدگی عشق است بدون حتی ردوبدل شدن یک کلمه. اتفاقات فیلم در ساختمانی در حال ساخت و در محله زندگی و کار مهاجران افغان متمرکز شده، با این وجود صحنه ها از ظرافت و جذابیت خاصی برخوردارند.  حس سیال  زندگی درفیلم موج میزند. در عمق گرفتاریهای انسانهایی که هر یک نیازمندتر از دیگری هستند ولی از حمایت یکدیگر دریغ نمی کنند میشود امید، تلاش و پشتکار را دید. سه لبخند (دوباری که باران لبخند میزند و لبخند لطیف در پایان فیلم) در این فیلم گیرایی ویژه ای دارند. تماشای این فیلم را توصیه میکنم.


© All rights reserved

Monday, 24 October 2011

A country for sale

In 1664 from Russia 5000 toman was given to King Abbas II and in return they got the permission to sell their products in Iran, they sold 80000 fur products in Isfehan, only.
Similar deals were happening with Holland, France, England


© All rights reserved

Thursday, 20 October 2011

قابل توجه دیکتاتورهای منطقه

{خب اینم از سرهنگ قذافی دیکتاتور لیبی! {البته هنوز باید اخبار تایید بشه
کشورهای غربی حمایتش کردن تا بیاد روی کار
کشورهای شرقی کلی زیر بالش رو گرفتن که بمونه رو کار
آخرش چی؟ دوره اش که سر اومد مثل صدام از تو یه سوراخی کشیدنش بیرون و زندگیش پایان گرفت
چی شد اون دم و دستگاش و پول و قدرتی که با کشتن مردمش و به باد دادن کشورش رو هم جمع کرد
امیدوارم که مردم لیبی پس از این روی خوشبختی رو ببینن
 ولی متاسفانه در لیبی هم مثل خیلی از جاهای دیگه باید گفت که
این خانه از بن ویرانه است

Another dictator Bites the Dust!
 http://www.bbc.co.uk/news/world-middle-east-15385955

Helped by western countries to come to power
Supported by many so called Islamic government to remain in power
When his time came, he was dragged out of a hole, just like Saddam!
Wishing all the best for Libyan people, however, I'm not that optimistic for a bright future
After all OIL is involved


© All rights reserved

Wednesday, 19 October 2011

دید مثبت بزرگان

همیشه خردمند امیدوار
نبیند بجز نیکی از روزگار
فردوسی

گاهی دلم از دنیا و هر چی که توشه می گیره ولی وقتی که کلاهمو قاضی میکنم میبینم که به خیلی از بزرگان ما سخت گذشته ولی بازم با روحیه بالایی کارشون رو ادامه دادند. اگه کسی مثل استاد سخن از روزگاری که اونقدر بی رحمانه باهاش برخورد کرده گله ای نداشته و جز نیکی ندیده من کی باشم که بگم: ای روزگار

© All rights reserved

Monday, 17 October 2011

از نوشته های اینترنتی _ اسناد مربوط به نام خلیج فارس



سکه ی آمریکا یی خلیج فارس
مدال ارتش امریکا در سال 1992
 
File:Persian Gulf Veterans National Medal of US.jpg

مدال ارتش امریکا در سال 1992 با نام خلیج فارس
مـدال ملـی  نیـروهـای مسـلح ایـالات متـحـد
امریکا
 

Friday, 14 October 2011

Someone else's tribute to Steve Jobs

A very interesting email forwarded to me said:
Three different apples changed the world: the one eaten by Eve, the one that hit Newton and the one whose products were created by Steve Jobs.

ایمیلی داشتم که در اون اومده بود، سه نوع سیب دنیا رو عوض کردند: یکی سیبی که آدم خورد (عجیبه انگلیسیش نوشته حوا، ولی تا اونجا که من یادمه حوا خودش سیب رو نخورد، نه؟)! یکی سیبی که رو سر نیوتن افتاد و یکی هم سیبی که  استیو جابز با اختراعاتش به عرش رساند 
زمان آدم و حوا و نیوتن نبودیم ولی با استیو هم عصر بودیم و شانس اونو داشتیم که معجزه این سیب آخر رو شاهد باشیم

Thursday, 13 October 2011

The day that even the sky CrieD!


Manchester, UK


© All rights reserved

از نوشته های اینترنتی _ امیر کبیر

ماجرای زیر واقعه ای است در رابطه با شادروان امیر کبیر و مربوط به تقریبا 126 سال پیش میشه ولی وقتی کلاهتو قاضی می کنی میبینی که شعور و درک خیلی از ما پیش که نرفته بلکه عقبگرد هم کرده. بیشتر از یک قرن از این داستان گذشته! پس کی می خوایم ...؟ بگذریم. او برای ما گریست و ما امروز پس از گذشت این همه سال هنوز باید بشینیم و به حال خودمون گریه کنیم
+++++

سال 1264 قمرى، نخستين برنامه‌ى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ايرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امير کبير خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مى‌شود
هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باخته‌اند، امير بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانويس‌ها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند يا از شهر بيرون مى‌رفتند
روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبيده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هايتان آبله‌کوب فرستاديمپيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مى‌شود. امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست داده‌اى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي.. پيرمرد با التماس گفتباور کنيد که هيچ ندارم.. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز
چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد...
در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالى از بيمارى آبله مرده‌اند. ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاى‌هاى مى‌گريد. سپس، به امير نزديک شد و گفتگريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچه‌ى شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست
امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشک‌هايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم.
ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيده‌اند
امير با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم.. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ايرانى‌ها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مى‌گريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند

Tuesday, 11 October 2011

I call this a treasure hunt!

I am watching Dickinson's Real Deal on ITV but jumped on the computer to record the story that was just unfolded. A lady brought in a Victorian gold (15 Carrot) and pearl necklace. She found it in a coffee box bought in a carboot sale for just £1.00. The item was bought by one of the dealers for £560.00


© All rights reserved

گلدون سفال من


 گلدان سفال محبوب من. در کلاس سفالگری درستش کردم و خودم عاشقشم
Made this in a pottery class in Manchester.

© All rights reserved

Sunday, 9 October 2011

انگار در همه زمان ها زیسته ایم

برخی از نوشته ها اصلا مهم نیست که کی و برای چه زمانی نوشته شده اند. هر موقع که آنها را بخوانی تصور می کنی "حتما جوهر نوشته هنوز خیسه". یکی از این اثار سووشون نوشته سیمین دانشور است. نمونه زیر را بخوانید. باورتان می شود که اولین چاپ این کتاب سال 1348 بوده 

سرپاسبان به طرف جمعیت آمد و فریاد کشید: "آقایان غیر از کس و کار مرحوم همه باید متفرق بشوند." ... صدای آرامی از میان جمعیت گفت: "همه ما کس و کار آن مرحوم هستیم." حسین اقا که شانه زیر تابوت داشت به سید محمد اشاره کرد و او را جانشین خود کرد و آمد جلو پاسبان و گفت: "سرکار، یک جوان را به تیر غیب کشته اند. در مرگش عزاداری می کنیم. همین." سرپاسبان به صدای بلند گفت: "با زبان خوش به آقایان می گویم متفرق بشوید. بروید و دکانهایتان را باز کنید. اگر نکنید پروانه کسبتان را لغو می کنند. این دستور است. حالیتان می شود؟ "...کسی گفت: "یا حسین:. جمعیت با آهنگ کشداری فریاد برآورد: "یا حسین". زری به تلخی اندیشید: "یا انگار سووشون است و سوک سیاوش را گرفته ایم."... چند قدم رو به شاهراه رفت و با دست سرنشینان کامیون را فرا خواند و سربازها تفنگ به دست، یکی یکی پیاده شدند و پشت سر پاسبانها صف بستند...حسین آقا دستش را کاسه کرده بود و زیر بینی اش گرفته بود. پرسید: "از کدام راه؟ جلومان را که بسته اید." سروان چند پس گردنی به حسین آقا زد و گفت: "باز تو بلبلی کردی؟ نگفتم خفه شو؟" و با هم گلاویز شدند. ماشاالله قری دوتا دست سروان را از پشت گرفت و سر پاسبان صوت کشید و پاسبانها و سربازها به جمعیت هجوم آوردند. با باتون و ته تفنگ از چپ و راست می زدند 

البته شاید لفظ پاسبان در متن بالا کمی نامانوس باشد . تا فردا وظیفه کتک زدن بر شانه های چه کسی گذاشته شود


© All rights reserved

Friday, 7 October 2011

Saving others

http://s2.picofile.com/file/7140222147/amazing_rescue_in_utah.gif

Copied from an email, keep the cursor on the photo for the original source

عکسهای متحرک بالا از طریق ایمیل توسط دوستی در ایران به دستم رسید. ضمن تشکر از ایشان برایم جالب بود که در متن توضیحی ایشان به این نکته که چند نفر از نجات دهندگان زن هستند هم اشاره شده بود. گمونم توجه به جنسیت انسانها در هر موقعیتی یکی دیگر از عوارض جانبی جدا سازی زن و مرد در جامعه باشد. نظر شما چیه؟

Wednesday, 5 October 2011

کانون فرهنگی و هنری ایرانیان در منچستر

A report for Persian Weekly

قطع نوای مسخ کننده ویولون و صدای کف زدن های ممتد حضار مرا از اعماق افکارم بالا کشید و.به خود آورد. به محض خلاصی از گیجی مبهمی که جو پراشتیاق برنامه بمن القاء میکرد به اطراف نگاه کردم. در ردیف وسط سالن نشسته بودم ولی ناگهان خود را در جمعیتی بالغ بر 90 نفرمحصور دیدم. همه صندلی های چیده شده در سالن اشغال شده بود و حتی چند نفر هم در انتهای سالن ایستاده بودند. در همین بین یکی از شرکت کننده ها پشت میکروفن قرار گرفت و سرگرم خواندن یکی از سروده های خود شد که اشاره ای به تنهایی و زندگی در غربت داشت. واژه واژه شعرش بر دلم می نشست و خاطراتی دور و نزدیک را در شریان هایم به جریانی مواج وا می داشت. با این وجود در حجم گسترده همبستگی موقتی که کانون ایرانیان به ارمغان آورده بود سوزش درد غربت گم میشد. در دل به بنیانگزاران کانون فرهنگی و هنری ایرانیان آفرین گفتم و مجددا به انیوه جمعیت که در آن لحظه برای شاعر ابراز احساسات می کردند نگاهی انداختم. فوج تشنگان هنر و ادب ایران مرا به وجد آورد. نمی دانم آیا دوستانی که در سال 2008 به منظور حفظ و معرفی فرهنگ و هنر ایران پایه های این انجمن را ساخنند، تصور چنین استقبال پرشوری از شب های شعر و موسیقی کانون را می کردند؟

کانون فرهنگی و هنری منچستر انجمنی است مستقل از ادیان و سیاست. این کانون منشکل از داوطلبان ایران دوستی است که وقت، انرژی، هنر، دانش، توانائی و سرمایه مالی خود را بدون چشمداشت نثار ماندگاری نام ایران می کنند. با سپاس از تمامی گروه.

نگاهی به دستاوردهای کانون فرهنگی و هنری ایرانیان منچستر
- برگزاری بیست و هفت جلسه شب شعر و موسیقی در اولین دوشنبه هر ماه. این برنامه یکی از موفق ترین و پرطرفدارترین شاخه های فعالیت کانون بحساب می آید.

- تاسیس کتابخانه کانون با همکاری و حمایت کتابخانه مطالعات ایران در لندن. در حال حاضر بالغ بر دوهزار جلد کتاب در کتابخانۀ کانون به امانت گذاشته شده.

- انتشار نه شماره ماهنامۀ کانون که شامل بخش های فارسی: گزارش فعالیت های کانون، ادبیات، داستان دنباله دار، نکته ها، سلامت و بهداشت، تفریح و سرگرمی، آشپزی، جدول، توصیه بزرگان و نامه های خوانندگان و بخش هنر که به انگلسی و با هدف معرفی کتاب، سینما و برنامه های هنری مربوط به ایران وقابل استفاده برای انگلیسی زبان ها است، می باشد.

- برگزاری جشن های ملی چون مهرگان، شب یلدا، چهارشنبه سوری و نوروز

- برپایی کنسرت مستان، کامکاران و ارائه دیباچه ای از پیدایش موسیقی ایرانی و هنر بداهه نوازی

- مراسم یزرگداشت روز فردوسی در دو روز شامل: مراسم شاهنامه خوانی (اجرای داستان سیاووش)، موسیقی و تور اختصاصی بازدید از کتابخانه جان رایلندز (وابسته به دانشگاه منچستر). جان رایلندز در ردیف زیباترین کتابخانه های دنیا شناخته شده و کلکسیون کتابهای قدیمی آن شهرت جهانی دارد. در این بازدید که توضیحات آن به دو زبان فارسی و انگلیسی انجام شد، بازدیدکنندگان نگاهی به کلکسیون شاهنامه و دیگر کتب قدیمی از جمله عجایب المخلوقات از قزوینی و خمسه نظامی داشتند و با چگونگی آغاز کلکسیون کنابهای فارسی درکتابخانه جان رایلندز آشنا شدند.

- بازدید رسمی از اثر هنری بنام صدای بادهای کویری برپا شده در لایم پارک



آدرس کانون فرهنگی و هنری ایرانیان منچستر
Iranian Culture and Art Community in Manchester
Bamford street
Stockport
SK1 3NQ
Website: www.arian.cc
Tel: 07984917000

© All rights reserved

مهرگان در راهه


Mehregan (the Persian Festival of Autumn) is on its way. Have a fantastic Mehregan!
جشن مهرگان همگان فرخنده باد

© All rights reserved

Tuesday, 4 October 2011

Good old days!


Extremely sweet
Originally uploaded by Shahireh
After staying away from Flickr (a photosharing site) I uploaded a photo there yesyerday.
This is one of my old photos that I missed.

© All rights reserved




Whispers of autumn

In our garden
معاشقه پاییزی


© All rights reserved

Monday, 3 October 2011

ما همه شبه فیلیم

 کتاب والکیری ها (اثر پائولو کوئلو، ترجمه آرش حجازی و حسین شهرابی) را می خواندم. به پاراگراف زیر رسیدم. دوست داشتم هم برای خودم این مطلب را ثبت کنم و هم با خوانندگان وبلاگم شریک شوم.

" یادش آمد زمانی تربیت کننده حیوانات به او گفته بود که چطور فیل هایش را تحت کنترل نگه دارد. این حیوان ها را، موقع بچگی، با زنجیر به تنه درختی می بندند. می خواهند فرار کنند اما نمی توانند. تمام بچگیش به این می گذرد که سعی می کند فرار کند، اما تنه کوچک درخت از او قوی تر است. به همین خاطر به این موضوع عادت می کند. وقتی غول آسا و قوی می شود، تنها کاری که تربیت کننده لارم است انجام بدهد، این است که زنحیر را دور پای فیل ببندد و به جایی وصل کند- حتی به یک شاخه و فیل حتی سعی نمی کند فرار کند. فیل ها زندانی گذشته شانند"


© All rights reserved