Pages

Sunday, 6 March 2011

زیر خاکستر - حمید مصوق

 این یکی از اشعار مورد علاقه منه 
یک چرخه ست: شعر با "خاکستر ذهن" شروع میشه و به "خاکستر جسم" ختم میشه
 چیزی که اونا رو از هم جدا میکنه: یه "آتش سرکش و سرزنده" ست
شاید هم همه زندگی همینه؛ همین آتش در فاصله دو خاکستر
نتیجه می گیریم که: زندگی احنمالا سوختن در فواصل خاکستر شدنه 
پی خود نیست میگن باید سوخت و ساخت
+++++++++

زیر خاکستر ذهنم باقی ست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
یادگاری است ز عشقی سوزان 
که بود گرم و فروزنده هنوز
         
عشقی آن گونه که بنیان مرا
سوخت از ریشه و خاکستر کرد
غرق در حیرتم از اینکه چرا
مانده ام زنده هنوز

گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آنکه جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز
      
سخت جانی را بین
که نمردم از هجر
مرگ صد بار به از
بی تو بودن باشد
گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم ، هستم
پیش چشمان تو شرمنده هنوز
       
گرچه از فرط غرور
اشکم از دیده نریخت
بعد تو لیک پس از آنهمه سال
کس ندیده به لبم خنده هنوز

گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده من رفتی ، لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
           
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
 زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
    
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
      
"آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش"
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقی است
آتش سرکش و سوزنده هنوز

حمید مصدق




No comments:

Post a Comment

Note: only a member of this blog may post a comment.