Pages

Wednesday, 25 March 2009

آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا

با تشکر از دوستی گرامی


همیشه دلم میخواست که این شعر را پیدا کنم و بخوانم، ولی هبچ وقت چنین فرصتی دست نداده بود. تا اینکه در جریان مشاعره ای با دوستان اتفاقی به این شعر رسیدیم. دوستی عزیز لطف کردند و این شعر را کامل نوشتند، منم یک کپی اینجا گذاشتم. خوشحالم که یکی از کارهایی که برای فرصتی مناسب گذاشته بودم به سر رسید



آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا ؟


بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا ؟


نوشدارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي


سنگدل اين زودتر مي خواستي حالا چرا ؟


عمر ما ار مهلت امروز و فرداي تو نيست


من كه يك امروز مهمان توام فردا چرا ؟


نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم


ديگر اكنون با جوانان نازكن با ما چرا ؟


وه كه با اين عمر هاي كوته بي اعتبار


اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چرا ؟


آسمان چون جمع مشتاقان ، پريشان مي كند


درشگفتم من نمي پاشد ز هم دنيا چرا ؟


شهريارا بي حبيب خود نمي كردي سفر


راه عشق است اين يكي بي مونس و تنها چرا ؟


استاد شهریار





Mohammad Hossein Behjat-Tabrizi (known by his pen name, Shahryar or Shahriar) a famous Iranian poet, born in Tabriz (1906-1988) , went to Tehran to study medicine. But he fell in love and left his studies about a year before his finals. He failed to be with his love, and his deep, burning love had a great effect on his life and poetry. The above poem is one of his famous love poems 'hala chera' which can be translated as 'why now?', written after a visit by his love after many years. To me the poem is inspired by love and anger and is full of nostalgic feeling. It's one of my favourite persian poetry.


No comments:

Post a Comment

Note: only a member of this blog may post a comment.