Forugh Farrokhzād (1935 — 1967) is arguably Iran's most significant female poet of the twentieth century.
Samples of her poetry in English:
Another Birth
Another Birth
(Translations by Ismā'il Salāmi)
My entire soul is a murky verse
Reiterating you within itself
Carrying you to the dawn of eternal burstings and blossomings
In this verse, I sighed you, AH!
In this verse,I grafted you to trees, water and fire
...
I
Know a sad little mermaid
Dwelling in the ocean
Softly, gently blowing
Her heart into a wooden flute
A sad little mermaid
Who dies with a kiss at night
And is born again with another kiss at dawn
The above is taken from http://en.wikipedia.org/wiki/Forough_Farrokhzad
در سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد، دیوانش را باز کردم، صفحه بر این شعر باز شد
روحش شاد باد
صبر سنگ
روز اول پیش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز میگفتم
لیک با انوده و با تردید
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا میکشت
باز زندانبان خود بودم
آن من دیوانه عاصی
در درونم هایهو میکرد
مشت بر دیوارها میکوبید
روزنی را جستجو میکرد
در درونم راه میپیمود
همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه می افکند
همچو ابری بر بیابانی
میشنیدم نیمه شب در خواب
هایهای گریه هایش را
در صدایم گوش می کردم
درد سیال صدایش را
شرمگین میخواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی
در میان گریه مینالید
دوستش دارم، نمیدانی
بانگ او آن بانگ لرزان بود
کز جهانی دور برمیخاست
لیک در من تا که میپیچید
مرده ای از گور برمیخاست
مرده ای کز پیکرش می ریخت
عطر شورانگیز شب بوها
قلب من در سینه میلرزید
مثل قلب بچه آهو ها
در سیاهی پیش می آمد
جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزدیکتر می شد
ورطه تاریک لذت بود
مینشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویا ها
زورق اندیشه ام ، آرام
میگذشت از مرز دنیاها
باز تصویری غبار آلود
زان شب کوچک، شب میعاد
زان اطاق ساکت سرشار
از سعادتهای بی بنیاد
در سیاهی دستهای من
میشکقت از حس دستانش
شکل سرگردانی من بود
بوی غم می داد چشمانش
ریشه هامان در سیاهی ها
قلب هامان، میوه های نور
یکدیگر را سیر میکردیم
با بهار باغهای دور
مینشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویا ها
زورق اندیشه ام ، آرام
میگذشت از مرز دنیاها
روزها رفتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم
آن من سرسخت مغرورم
با من مغلوب دیرینم
بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگربارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم
فروغ فرخزاد
What a beautiful poem! I wish you were the mermaid, then you would enjoy a kiss at night and reborn in the morning again with another kiss and live forever!
ReplyDeletegreenshotter
ReplyDeleteThanks for the comment :D
As ever Eccentric, cute and funny
Somehow I don't find the concept of living forever appealing. DO you?