Pages

Friday, 31 March 2017

ایده - سرا



افتخار آنرا داشتم تا در سفری به مشهد در یکی از برنامه های شاهنامه خوانی که تحت نظر شهرداری منطقه 11 مشهد اداره می  شود حضور داشته باشم.  برنامه شاهنامه خوانی این منطقه یکی از کارهایی است که با کوشش آقای محمدرضا رنجبر گلستانی  پا گرفته. با ایشان صحبتی داشتم تا کمی با کارهای فرهنگی در ایران و نحوه اجرای آنها آشنا شویم 

نام: محمدرضا رنجبر گلستانی
تحصیلات: فوق لیسانس روان شناسی
شغل: کارشناس فرهنگی منطقه 11 شهرداری مشهد

++++

ممنون می شوم در ابتدا وظیفه کارشناس فرهنگی را توضیح بدین؟
کارشناس فرهنگی  در شهرداری هر منطقه وظیفه اش شناسایی فرصت ها و ظرفیت های فرهنگی و اجتماعی است که در سطح محلات آن محدوده واقع شده  و همچنین برنامه ریزی برای جشن ها و مناسبتهایی که در تقویم داریم

چند وقت هست که در این پست انجام وظیفه می کنید
تفریبا چهار سال و نیم هست

 بیشتر به کدام یک از دست آوردهای کاری خودتون علاقه مندین
من خودم موقعی لذت می برم که می ببینم خدمتی را توانستیم به شهروندان ارائه بدیم و شهروندان ما راضی هستن و توانستیم در زمینه ی آموزش های شهروندی هم موفق باشیم.  البته به پیشگیری از آسیب های اجتماعی مثل اعتیاد و طلاق هم علاقمند هستم

آموزش شهروندی که بهش اشاره کردین شامل چی میشه؟ ممکنه مثال بزنید
مثلا فرهنگ آپارتمان نشینی یکی از مباحثی هست که در آموزش های شهروندی بهش پرداخته می شه. البته آنهم روش هایی داره. مثلا با آموزش تاریخ، فرهنگ و پیشینه ای که مملکت ما داشته و تطبیق آن با آموزش های  امروزی سعی می کنیم احترام گذاشتن ها را بین شهروندان بیشتر کنیم 

فرمودین در منطقه ای خاص انجام وظیفه می کنید. آیا کارشناسان فرهنگی در مناطق مختلف با هم ارتباط دارند و کارهایشان با هم هماهنگ می شود یا هر کدام واحدی مستقل هستند و جدا عمل می کنند
محدوده ها جدا هست. ما در مشهد  13 تا منطقه و  13 تا معاونت فرهنگی داریم ولی همه توسط یک مرکز واحد بنام معاونت فرهنگی و اجتماعی مشهد اداره می شیم  بنابر این در جلسات و فرصت های کاری که داریم با هم مراوداتی داریم و در ارتباط هستیم

پس یک کاری که در یک منطقه انجام میشه الزاما در جای دیگه اجرا نمیشه یا میشه؟
بستگی داره. سعی می کنند با توجه به ذائقه هر منطقه برنامه ها را برنامه ربزی کنند. بعضی برنامه ها واحد هستند مثل مناسبت ها، اگر مناسبتی مثل تولد ائمه باشه در کل مشهد اجرا می شود ولی بعضی برنامه ها زیر نظر کارشناس اون منطقه اجرا میشه مثل شاهنامه خوانی و حافط خوانی

به شاهنامه خوانی اشاره داشتین.من افتخار این را داشتم که در یکی از جلسات آن شرکت کنم. خیلی برام جالب بود. میشه در مورد آن بیشتر صحبت کنید 
یکی از کارهایی را که ما انجام می دیم شناسایی ظرفیت ها و پتانسیل ها در منطفه است. در جستجوهایی که داشتیم مرکزی را بنام سرای فردوسی در منطقه مون شناسایی کردیم چون دیدیم کارکرد مفیدی دارند  و آدم های فرهیخته ای در آنجا رفت و آمد دارند به این فکر افتادیم تا فعالیت این مراکز را گسترش بدیم. از آن طرف هم مساجدی داریم که زیر نظر ما اداره می شود که فقط در مواقع نماز از آنها استفاده می شود و بقیه مواقع خالی هستند. تصمیم گرفتیم تا از اساتید آنجا دعوت کنیم که به مساجد ما هم بیاین و برنامه شاهنامه خوانی و حافط خوانی را در آنجا هم اجرا بکننند که خوشبختانه مورد استقبال شهروندان هم قرار گرفته

اساتیدی که در این برنامه ها  مثلا شاهنامه خوانی یا حافظ خوانی کار می کنند آیا از همان منطفه پیدا می کنید یا می توانید  از منطقه خودتون پا فراتر بگذارین
کیفیت برای ما مهمتر است تا اینکه به این تعصب داشته باشیم که حتما از منطقه خودمان باشند. اکر نیازی باشد حتما از اساتید جای دیگه هم استفاده می کنیم و از آنها هم دعوت به همکاری خواهیم داشت

اگر کسی بخواهد با شما همکاری کند یا در مورد کلاس ها اطلاعاتی کسب کند یا از کلاس ها استفاده بکند مرکز اطلاع رسانی دارین 
هر شهرداری روابط عمومی دارد و آنها هم پرتال و سایت راه اندازی کردند. منطقه ما ناحیه 11 هست و  اطلاعات مربوط به برنامه های ما در آنجا گذاشته می شود

برای کسی که علاقمند باشد محدودیتی هست
نه همه می توانند از اطلاعات روی سایت استفاده بکنند. برنامه ها هم معمولا برای همه هست و برای قشر خاصی نیست. خوشحال هم می شیم اگر کسی بیاید. معمولا هم جلسات ما رایگان است

رایگان بودن برنامه ها و عدم محدودیت مالی برای شرکت در برنامه خیلی عالی است
بله تا همه تشویق بشوند در این برنامه ها شرکت کنند

فکر می کنید کارهایی که انجام می دهید حالت پایدار داره یا چکار باید کرد تا این کارها تداوم داشته باشه
برنامه ها زمانی پایدار خواهد شد که موفقیت آنها را بتوانیم اثبات کنیم یا نشان بدهیم به مسئولین، تا آنها که برای ما برنامه ریزی می کنند، متوجه اهمیت آن بشوند. مهمه که  وفتی کارشناسی از جایی به جایی منتقل می شود تمام کارها و تجربیاتش  از بین نره و کارهایی که کرده بمانه. باید حواسمان باشد که پوشش های خبری، فواید اجرای برنامه ها و رضایت  شهروندی را منعکس بکنیم تا مسئولین متوجه بشوند و براشون مهم باشه تا برنامه ها را ادامه بدهند. همچنین طراحی برنامه هم مهمه. برنامه باید طوری طراحی بشود تا به صورت خودگردان باشد و اگر کارشناس نظارت مستقیم نداشت برنامه به صورت خودگردان اجرا بشه. اگر بخواهم مثال بزنم همین شاهنامه خوانی. شاید یک ماه و نیم هست که ما به جلسات سر نزدیم ولی خود مردم جمع می شوند، صندلی ها را می چینند و در برنامه شرکت می کنند. خیلی هم برای ما جالب و مهمه

وقتی که شرکت کننده احساس مسئولیت بکند و بدانه که در برنامه دخیله  برای ادامه کار هم می تواند مفید باشد
دقیقا

کارهایی فرهنگی را که روش تمرکز می کنید چطور انتخاب می کن 
در قدم اول تحقیقات و نظرسنجی هایی هست در سطح منطقه که بینیم شهروندان دنبال چی هستند و با استفاده از منابعی که از ادارات مختلف مثل استانداری و پلیس بدست میاریم سعی می کنیم  آسیب های اجتماعی را مشخص کنیم. بعد تصمیم می گیریم ببینیم که کدام برنامه ها می تواند نیازهای ما و شهروندان را پوشش بده. هم درش آموزش داشته باشد و هم پیشگیری از آسیب های اجتماعی و آنها را انتخاب می کنیم. ضمن آنکه شهرداری هم کارگروهایی  داره که مسئولین بالای دست با مشاوره اساتید جامعه شناس و روان شناس تصمیماتی را اتخاذ می کنند و برنامه هایی را می ریزند و به ما آنها را ابلاغ می کنند و ما هم انجام میدیم

قدم بعدی شما چیه؟ کاری در مرحله برنامه ریزی یا اجرا دارید
سعی داریم در سال آینده (1396)  و برنامه های آینده بیشتر به سمت حضور مستمر شهروندان در برنامه های شهرداری حرکت کنیم. برای مثال یکی از طرح هایی که ما ارائه دادیم.و مورد قبول گرفته طرح گلکاری یک میدان است. میادین را معمولا نیروهای فضای سبز گلکاری می کنند ولی در این طرح شهروندان گلکاری می کنند. این باعث نشاط شهروندی می شود و وقتی مردم این کارها را بکنند احساس تعلق بیشتری می کنند. این یک مثال کوچک بود و در سایر کارها هم ما سعی می کنیم که از همکاری شهروندان استفاده کنیم

می توانم بپرسم کدام میدان را بهش اشاره داشتید
یکی از این میادین که می خواهیم این طرح را در آن پیاده کنیم میدان دانشجو در بولوار فرهنگ است. قبلا هم طرحی مشابه را در میدان تلوزیون در روز جهانی سالمندان اجرا کردیم که  120 سالمند در آن مشارکت داشتند. ما فقط زمین را آماده کردیم و گل ها را در اختیار آنها گذاشتیم و تمام گلها را سالمندان ما کاشتند.  خاطره خوبی برایشان بود و برای ما هم خیلی زیبا بود  

 می شه نمونه دیگری را هم از مشارکت مردم در برنامه ها بما معرفی کنید
ایران و مخصوصا مشهد مکانی مذهبی است. سالمندان ما خیلی علاقمند هستند که به زیارت حرم امام رضا بروند یکی از طرح هایی که ما اجرا کردیم و شهروندان در آن مشارکت مستقیم داشتند اسمش هست "خادمین صبح سه شنبه". به این صورت هست که صبح سه شنبه مردم ماشین های شخصی خودشان را میاورند و سالمندان را از خانه سالمندان برمی دارند وبه حرم می برند و بعد از زیارت آنها را برمی گردانند. این افراد در قالب یک گروه راه می افتند مثل یک کارنوال حدود 13 تا 14 ماشین با هم حرکت می کنند. آنجا هم از طرف شهرداری هماهنگ شده خادمین با صندلی چرخدار منتظر سالمندان هستند و آنها را می برند تا داخل حرم زیارت می کنند و برمی گردانند. اینجا مردم هستند که با ماشین های شخصی خودشان در برنامه شرکت می کنند. شهرداری آنفدر بودجه داره که سالمندان را ببرد ولی برای ما مشارکت مردم مهم است. این فرهنگ را سعی می کنیم جا بیندازیم که شما که می خواهین برین حرم و وسیله دارید ماشینتان هم جا دارد می توانید سالمندان را هم با خودتون ببرین تا آنها هم با شما باشن

چطور می شود در این پروژه شرکت کرد
کسانی که علاقمند هستند یا به مراکز سالمندان مراجعه می کنند یا به خودمون و ثبت نام می شوند و کارت شناسایی از آنها گرفته می شود و تحقیقات محلی کوچکی هم انجام می شود. بهر حال که مطمئن بشیم افراد قابل اعتماد و مطمئنی هستند. بعد آنها به خانه سالمندان معرفی می شوند و می توانند در این برنامه شرکت کنند. حمایت قشر جوان از قشر سالمند مشارکت جالبی لست. همکاری  ان.جی.او. ها (سازمان های مردم نهاد) هم دیدنی است. گاه با ماشین های شاسی بلند میایند و در این امور مشارکت می کنند و این دیدنی است

کار دیگه ای هم که نمی دانم که آیا به مرحله اجرا رسید ه یا نه در مورد تحویل زباله در قبال دریافت بلیت بود. میشه آنرا هم توضیح بدهید
یکی از موارد آموزش های شهروندی فرهنگ تفکیک زباله از مبدا هست. یکی  از کارهایی که کردیم طراحی باکس هایی به شکل بطری هایی خیلی بزرگ است که در اماکن عمومی گذاشتیم و روش نوشتیم با انداختن بطری داخل این باکس دارین صدقه می دهین. این بطری ها به نفع خیره فروخته می شود و یک جور صدقه است. این خیلی با استقبال شهروندان روبرو شد. صدقه توی باورهای مردم ریشه داره به عنوان دفع کننده ی بلا. همچنین طرح دیگه ای که دادیم این بود که به مراکزی که زباله های خشک، قابل تبدیل، را تحویل می گیرند پیشنهاد دادیم تا بلیت هایی از مراکز فرهنگی مثل سینما، تاتر، باغ گلها و میادین ورزشی را در قبال تحویل زباله در اختبار مردم بگذارند به جای  نمک و پلاستیک که معمولا داده میشود که این طرح از اوائل سال آینده (1396)  قراره انجام بشه

ایده هاتون را از کجا می گیرید
سعی می کنم نیم نگاهی به کارهای فرهنگی که در سراسر دنیا انجام می شود از طریق اینترنت داشته باشم و از اسانیدم مشورت می گیرم ولی خودم هم وقتی زیادی را اختصاص می دهم به تلفیق و بومی سازی این ایده ها و همچنین ایده های ابتکاری که تا بحال اجرا نشده. با همه این ایده ها و مواد اولیه که تو ذهنم هست طرح هایی را برنامه ریزی می کنم

چیزی هست که دوست دارین بهش اشاره کنید که من نپرسیده باشم
علاقمند هستم که روزی برسد که مسئولین ما بیشتر به کارهای فرهنگی اهمیت بدهند و دست ما را بازتر بگذارند برای اجرایی کردن ایده های نو و فرار از ایده های کلیشه ای که قبلا هم اجرا می شده. هر چند که خوشبختانه الان در مقایسه با قبل خیلی دیدها بازتر شده

با سپاس فراوان برای ایده های جالب و وقتی که در اختیار من گذاشتید
منهم تشکر می کنم. چیزی که باعث تشویق ما می شود همین حمایت و بازتاب شهروندان است

© All rights reserved

Thursday, 30 March 2017

Cycle


All day I was listening to his magical voice; he was telling me an old story over and over again. It should have been tedious instead I feel fully charged and energized

© All rights reserved

Commemoration day of Ferdowsi

روز بزرگداشت فردوسی 14 مه  را با هم و در کنار هم جشن می گیریم. حضور در برنامه برای همگان آزاد می باشد
 حق تغییر برنامه قید شده در پوستر بالا برای گروه دوستان شاهنامه محفوظ می باشد
Feel free to join us to learn more about Ferdowsi and his Shahnameh (one of the world masterpieces, written over 1000 years ago).
Friends of Shahnameh reserves the right to change the advertised program above without notice.

© All rights reserved

Monday, 27 March 2017

شاهنامه خوانی در منچستر 102

داستان تا جايي رسيد كه گستهم در پي لهراب و فرشيدورد روان مي شود و بيژن هم براي كمك به گستهم در پي ايشان براه ميافتد ولي قبل از اينكه برسد گستهم با لهراب و فرشيدورد روبرو مي شود. گستهم لهراب را به سادگي از بين ميبرم و با فرشيدورد به مبارزه مشغول مي شود. نهایتا گستهم همچنين موفق به كشتن فرشيدورد مي شود

همي تاخت بیژن پس گستهم
که ناید بروبر ز توران ستم
+++
بیامد چو نزدیک ایشان رسید
چو شیر ژیان نعره ای برکشید
بریشان ببارید تیر خدنگ
چو فرشیدورد اندر آمد بجنگ
یکی تیر زد بر سرش گستهم
که با خون برآمیخت مغزش بهم
نگون گشت و هم در زمان جان بداد
شد آن نامور گرد ویسه نژاد
چو لهاک روی برادر بدید
بدانست کز کارزار آرمید
+++
یکایک برو گستهم دست یافت
ز کینه چنان خسته اندر شتافت
بگردنش بر زد یکی تیغ تیز
برآورد ناگاه زو رستخیز
سرش زیر پای اندر آمد چو گوی
که آید همی زخم چوگان بروی

در حین مبارزه با فرشیدورد، خود گستهم هم شدیدا آسیب می بیند

بیامد خمیده بزین اندرون
همی راند اسب و همی ریخت خون
+++
فرود آمد و اسب را بر درخت
ببست و بب اندر آمد ز بخت
بخورد آب بسیار و کرد آفرین
ببستش تو گفتی سراسر زمین
بپیچید و غلتید بر تیره خاک
سراسر همه تن بشمشیر چاک

روز بعد بیژن به گستهم می رسد و او را زخمی و بیهوش جدا از اسبش بروی زمین پیدا می کند. بیژن کلاهخود و لباس گستهم را درمیاورد و با دیدن زخم های او غمگین می شود. همچنان که بر یپکر نیمه جان او گریه می کند گستهم بهوش میاید و به بیژن می گوید که خودت را برای من از بین نبر. کسی که به خواست خود می میرد،زنده است (بنا به گفته عرفا مرگ اختیاری در مقابل مرگ اجباری) اگر می توانی مرا نزد کی خسرو ببر. همچنین پیکر لهراب و فرشیدور را اگر توانستی ببر وگرنه سر بریده ایشان را نزد کی خسرو ببر تا او ببیند که من چه کرده ام

چو گیتی ز خورشید شد روشنا
بیامد بدانجایگه بیژنا
+++
بشد بر پی اسب بر چشمه سار
مر او را بدید اندران مرغزار
همه جوشن ترگ پر خاک و خون
فتاده بدان خستگی سرنگون
فروجست بیژن ز شبرنگ زود
گرفتش بغوش در تنگ زود
برون کرد رومی قبا از برش
برهنه شد از ترگ خسته سرش
ز بس خون دویدن تنش بود زرد
دلش پر ز تیمار و جان پر ز درد
بران خستگیهاش بنهاد روی
همی بود زاری کنان پیش اوی
+++
ببیژن چنین گفت کای نیک خواه
مکن خویشتن پیش من در تباه
مرا درد تو بتر از مرگ خویش
بنه بر سر خسته بر ترگ خویش
یکی چاره کن تا ازین جایگاه
توانی رسانیدنم نزد شاه
+++
نمردست هرکس که با کام خویش
بمیرد بیابد سرانجام خویش

بیژن نمد زیر زین را روی زمین پهن می کند و گستهم را بروی آن می گذارد، سپس نیم نته اش را پاره می کند و با آن زخم های گستهم را می بندد. با دیدن برقی در کوه متوجه می شود که چند سوار از توران در اطراف هستند. به جنگ با آنها می پردازد دو نفر را می کشد و سومی را زنده گرفتار می کند

نمد زین بزیر تن خفته مرد
بیفگند و نالید چندی بدرد
همه دامن قرطه را کرد چاک
ابر خستگیهاش بر بست پاک
+++
ز بالا چو برق اندر آمد بشیب
دل از مردن گستهم با نهیب
ازان بیم دیده سواران دو تن
بشمشیرکم کرد زان انجمن
ز فتراک بگشاد زان پس کمند
ز ترکان یکی را بگردن فگند
ز اسب اندر آورد و زنهار داد
بدان کار با خویشتن یار داد

بعد اسیر تورانی را میبرد و از او می خواهد تا اجساد لهراب و فرشیدورد را بروی اسبی ببندد. بعد نزد گستهم برمی گردد. اسیر تورانی را می گوید که روی اسب دیگر بشیند و گستهم را نگه دارد و خود هم سوار بر اسبش به سمت سپاه ایران روان می شوند

بفرمود تا ترک زنهار خواه
بزین برکشید آن سران را ز راه
ببستندشان دست و پای و میان
کشیدند بر پشت زین کیان
وزآنجا سوی گستهم تازیان
بیامد بسان پلنگ ژیان
+++
فرود آمد از اسب و او را چو باد
بی آزار نرم از بر زین نهاد
بدان ترک فرمود تا برنشست
بغوش او اندر آورد دست

از طرف دیگر کی خسرو هم از راه می رسد و دلیران ایرانی به پیشواز او می روند

چو از روزنه ساعت اندر گذشت
خور از گنبد چرخ گردان بگشت
جهاندار خسرو بنزد سپاه
بیامد بدان دشت آوردگاه
پذیره شدندش سراسر سران
همه نامداران و جنگاوران
+++
همان ده مبارز کز آوردگاه
بیاورده بودند گردان شاه
پس لشکر اندر همی راندند
ابر شهریار آفرین خواندند
چو گودرز نزدیک خسرو رسید
پیاده شد از دور کو را بدید

 کی خسرو به میدان رزم نگاه می اندازد و همه کشتگان را می بیند. در میان کشتگان پیران را می بیند. دلش به درد میاید. دستور می دهد تا بدنش را با کافور و مشک بشویند و دخمه ای برایش بپا می کند و مانند بزرگان او را به خاک می سپارد

همه جان و تنها فدا کرد ه اند
دم از شهر توران برآورد ه اند
کنون گنج و شاهی مرا با شماست
ندارم دریغ از شما دست راست
ازان پس بدان کشتگان بنگرید
چو روی سپهدار پیران بدید
فروریخت آب از دو دیده بدرد
که کردار نیکی همی یاد کرد
بپیرانش بر دل ازان سان بسوخت
تو گفتی بدلش آتشی برفروخت
+++
بفرمود تا مشک و کافور ناب
بعنبر برآمیخته با گلاب
تنش را بیالود زان سربسر
بکافور و مشکش بیاگند سر
بدیبار رومی تن پاک اوی
بپوشید آن جان ناپاک اوی
یکی دخمه فرمود خسرو بمهر
بر آورده سر تا بگردان سپهر
نهاد اندرو تختهای گران
چنانچون بود در خور مهتران
نهادند مر پهلوان را بگاه
کمر بر میان و بسر برکلاه

بقیه سربازان تورانی به نزد کی خسرو میایند و می گویند که گناه کارهای افراسیاب به پای ما نوشته شده ولی تقصیر ما نیست و تقاضای عفو می کنند. کی خسرو هم آنها را می بخشد و با آنان پیمان دوستی می بندد

از آنها که بودند مانده بجای
که پیرانشان بد سرو کد خدای
فرستاده آمد بنزدیک شاه
خردمند مردی ز توران سپاه
که ما شاه را بنده و چاکریم
زمین جز بفرمان او نسپریم
کس از خواست یزدان نیابد رها
اگر چه شود در دم اژدها
جهاندار داند که ما خود کییم
میان تنگ بسته ز بهر چییم
نبدمان بکار سیاوش گناه
ببرد اهرمن شاه را دل ز راه
که توران ز ایران همه پر غمست
زن و کودک خرد در ماتمست
+++
سران سربسر نزد شاه آوریم
بسی پوزش اندر گناه آوریم
گر از ما بدلش اندرون کین بود
بریدن سر دشمن آیین بود
ور ایدونک بخشایش آرد رواست
همان کرد باید که او را هواست
چو بشنید گفتار ایشان بدرد
ببخشودشان شاه آزاد مرد
+++
سپهبد سوی آسمان کرد سر
که ای دادگر داور چاره گر
همان لشکرست این که سر پر ز کین
همی خاک جستند ز ایران زمین
چنین کردشان ایزد دادگر
نه رای و نه دانش نه پای و نه پر
بدو دست یازم که او یار بس
ز گیتی نخواهیم فریادرس
+++
همه یکسره در پناه منید
و گر چند بدخواه گاه منید
هر آنکس که خواهد نباشد رواست
بدین گفته افزایش آمد نه کاست
هر آنکس که خواهد سوی شاه خویش
گذارد نگیرم برو راه پیش
ز کمی و بیشی و از رنج و آز
بنیروی یزدان شدم بی نیاز
+++
چو ترکان شنیدند گفتار شاه
ز سر بر گرفتند یکسر کلاه
بپیروزی شاه خستو شدند
پلنگان جنگی چو آهو شدند

از طرفی دیدبانان خبر می دهند که سه اسب با سوار به سمت آنان میایند 

ازان پس خروش آمد از دیده گاه
که گرد سواران برآمد ز راه
سه اسب و دو کشته برو بسته زار
همی بینم از دور با یک سوار
+++
هم اندر زمان بیژن آمد دمان
ببازو بزه بر فگنده کمان
+++
بر اسبان چو لهاک و فرشیدورد
فگنده نگونسار پرخون و گرد
بر اسبی دگر بر پر از درد و غم
بغوش ترک اندرون گستهم

بیژن به دیدار کی خسرو می رود و می گوید که گستهم این شهامت ها را بخرج داده و اکنون هم تنها آرزویش دیدار توست. کی خسرو هم می پذیرد و وقتی گستهم را بدان حال می بیند خیلی ناراحت می شود

چو بیژن بنزدیک خسرو رسید
سر تاج و تخت بلندش بدید
+++
ز گستهم بیژن سخن یاد کرد
ز لهاک وز گرد فرشیدورد
وزان خسته و زاری گستهم
ز جنگ سواران وز بیش و کم
کنون آرزو گستهم را یکیست
که آن کار بر شاه دشوار نیست
بدیدار شاه آمدستش هوا
وزان پس اگر میرد او را روا
+++
بفرمود پس شاه آزرم جوی
که بردند گستهم را پیش اوی
چنان نیک دل شد ازو شهریار
که از گریه مژگانش آمد ببار
چنان بد ز بس خستگی گستهم
که گفتی همی برنیامدش دم

کی خسرو از پدرانش مهره ای داشته که زخم ها را شفا می داده. آن مهره را از بازوی خود می گشاید و به بازوی گستهم می بندد. بعد پزشکان ایران و روم را بر بالین او می خواند و خود به نیایش و دعا مشغول می شود

ز هوشنگ و تهمورس و جمشید
یکی مهره بد خستگان را امید
رسیده بمیراث نزدیک شاه
ببازوش برداشتی سال و ماه
چو مهر دلش گستهم را بخواست
گشاد آن گرانمایه از دست راست
ابر بازوی گستهم برببست
بمالید بر خستگیهاش دست
پزشکان که از روم و ز هند وچین
چه از شهر یونان و ایران زمین
+++
ببالین گستهمشان بر نشاند
وز آنجا بیامد بجای نماز
+++
ز هر گونه افسون بر و بر بخواند
بسی با جهان آفرین گفت راز

 دو هفته می گذرد و حال گستهم دگرگون می شود و سلامت کامل را میابد

دو هفته برآمد بران خسته مرد
سر آمد همه رنج و سختی و درد
بر اسبش ببردند نزدیک شاه
چو شاه اندرو کرد لختی نگاه
بایرانیان گفت کز کردگار
بود هر کسی شاد و به روزگار
ولیکن شگفتست این کار من
بدین راستی بر شده یار من

وقتی که کی خسرو گستهم را سالم می بیند به درگاه خداوند شکر می کند و می گوید که معجزه ای اتفاق افتاده و گستهم که مرده بود زنده شده

همه مهر پروردگارست و بس
ندانم بگیتی جز او هیچ کس
که اویست جاوید فریادرس
بسختی نگیرد جز او دست کس
اگر زنده گردد تن مرده مرد
جهاندار گستهم را زنده کرد
+++
بدآنگه بدو گفت تیمار دار
چو بیژن نبیند کس از روزگار
کزو رنج بر مهر بگزیده ای
ستایش بدین گونه بشنیده ای

کی خسرو یک هفته در زیبد می ماند و به سپاهیان درم می دهد و آماده نبرد بعدی می شوند.

بزیبد ببد شاه یک هفته نیز
درم داد و دینار و هر گونه چیز

توفیق این را داشتیم تا چند هفته قبل سفری به گناباد داشته باشیم. از کوههای زیبد هم گذر کردیم. مناظر دیدنی بود. از مردم محلی در مورد مقبره پیران ویسه پرس و جو کردیم ولی نشانی پیذا نکردیم بجز ذکر نامی از مقبره پیران در دامنه کوه زیبد که در کتابی نوشته شده بود. متاسفانه کتاب اکنون همراهم نیست تا مشخصات آنرا اضافه کنم. گمانم سفری دیگر به کوه های زیبد نیاز است و راهنمایی تا بقایای آنچه به مقبره پیران ویسه مشهور است پیدا کنیم. به امید آن روز

لغاتی که آموختم
جنا = طاق (دامن) پیش زین
قرطه = نیم تنه

ابیاتی که خیلی دوست داشتم
چنینست کردار گردان سپهر
ببرد ز پرورده ی خویش مهر
چو سر جوییش پای یابی نخست
وگر پای جویی سرش پیش توست

همی گفت که ای مهربان نیک یار
کجایی فگنده در این مرغزار
که پشتم شکستی و خستی دلم
کنون جان شیرین ز تن بگسلم

که ای نامداران فرخنده پی
شما آتش و دشمنان خشک نی

که بخت بدست اژدهای دژم
بدام آورد شیر شرزه بدم
بمردی نیابد کسی زو رها
چنین آمد این تیزچنگ اژدها

تبه کرد مهر دل پاک را
بزهر اندر آمیخت تریاک را

چنینست کردار این پر فریب
چه مایه فرازست و چندی نشیب


قسمت های پیشین

ص816 هگفتار اندر ستایش سلطان محمود 

Wednesday, 22 March 2017

بیرون گود زودخانه


Zoorkhoneh (zoor=strength, khoneh=house) a traditionally men-only environment to learn and practice ayeen-e pahlavani or warrior's ways of acting and thinking. It combines exercises, music and mystical and philosophical poetry for all ages and abilities. 

از عکس هایی که مدتها به دنبال گرفتنش بودم
بالاخره به کمک تنی چند از دوستان میسر شد و پای من و پایه دوربینم به زودخونه باز شد، با سپاس ویژه از آقایان رنجبر و صبوحی. برای من جالب ترین نکته حضور دوشادوش پیر و جوان بود و اینکه هر کسی به فراخور توانایی خود در برنامه شرکت می کرد و اجازه داشت که بماند و بیاموزد. رقابت و تنشی نبود، هر چه دیدم همه یکیی بود و با همی










































 پست های مربوط
https://www.youtube.com/watch?v=J7Nhn2NKFXU


© All rights reserved

Monday, 20 March 2017

برنده



Last minute run before the arrival of spring.

گفتم بهار جان کمی آرام تر، من با کفش پاشنه بلند ازت عقب می مانم
 گفت تو با کفش تخت هم به گرد من نمی رسی
 گفتم پس آماده باش برای مسابقه. از اینجا تا جایی در ایران... یک، دو، سه
دقایقی قبل از بهار وقتی هنوز زمان در تسخیر سال 95 بود به ایران رسیدم
صاحب خانه ای که بدان وارد شدم با دسته ای گل ریحون و سبدی رنگین کمان پاسخ سلامم را داد

© All rights reserved

It's Persian New Year



سالی می رود و سالی میاید. بهانه ای است برای شادی و امید
در هر کجا هستید به شادی و نیکی 

به قول فردوسی
گر آنجا که هستی خوش و خرم است
چنان چون بباید دلت بی غم است
به شادی بباش و به نیکی بمان
تو شادان بداندیش تو با غمان

© All rights reserved

Saturday, 18 March 2017

در کارگه کوزه گری

In the pottery class in Mashhad or was it in a dream?

برخی عکس ها یادآور خاطراتی هستند که حتی برای خودت هم باور آنکه اقبال تجربه آنها را داشتی مشکل است

© All rights reserved

نوچی و الفشی



به "ا" عزیز

برای خرید وسایل سفره هقت سین به فروشگاهی که مواد غذایی ایرانی را می فروخت رفتیم. از جعبه خرمایی که باز کردند و بما هم تعارف کردند خرمایی برداشتم. بعد از مدتی با چند کیسه نایلون پر به سمت ماشین رفتیم
.کاش خرما برنمی داشتم، انگشتانم نوچ شد
چی شد؟
!نوچ
نوچ دیگه چیه؟
.وا تا حالا مگه نشنیدی؟ یعنی چسبناک
.نه نشنیدم. کلمه مشهدیه
.نوچ مشهدیه؟ من همیشه فکر می کردم اَلفش مشهدیه و نوچ را همه جا بکار می برند
 نه من نشنیدم. ولی این اَلفش هم کلمه بامزه ایه. به آبادانی میگن چگنه
خلاصه هم با چگنه آشنا شدم هم فهمیدم که نوچ مشهدی است ولی هنوز نمی دانم  جایگاهش با جایگاه اَلفش چه فرقی داره. اگه می دونین بگین فرق اَلفش و نوچ چیه. ممنون


© All rights reserved

Friday, 17 March 2017

Launch: sounds that exceed 80 decibels


So proud to be part of this book launch with "Life café". Hope to see you at the launch on 5th May.

نمایش تک گویی "لایف کافه" یا "کافه زندگی" اگر بخواهم ترجمه اش بکنم از نوشته های من در این مجموعه به چاپ رسید. شرکت در جشن رونمایی کتاب برای همگی آزاد است. خو.شحال می شوم در مراسم رونمایی ببینمتان چنانچه علافمندید

در بازگشت

هنوز ساعت بیولوژیکی بدنم با اختلاف ساعت بین نصف النهارهای مختلف می جنگد
 نتیچه
 اول غروب خوابم می گیرد و هنوزصبح نیامده از خواب بیدار میشم
 نتیجه
 التماس اغواگرانه پرندگان برای طلوع آفتاب را می شنوم - مطئنم صدای جغدی هم از دوردست می آمد
نتیجه 
روز خوبی در پیش است خلاف همه دورویی ها 
نتیجه
 به قول مادربزرگم (روحش شاد) امروز از عمرم حساب نمی شود 
 نتیجه
 آزادم که هر کاری که می خواهم بکنم
نتیجه 
به شاهنامه خوانی که مدتی به تعطیلات بر خورده بود می پردازم 
نتیجه 
امروزم همه ترنم است و روح و انگیزه اشباع شده و برای این شروع سپاسگزارم 
نتیجه 
همه روزم عشق خواهد شد و پدیرش آنچه روزی امروز فکر و روانم است

13/3.17
© All rights reserved

Wednesday, 15 March 2017

كانال تلگرام

براي دسترسي به فايل صوتي نوشته ها
به كانال تلگرام نوشته هاي شهيره بپيونديد

https://telegram.me/shahirehsangrezeh

©All rights reserved




Tuesday, 14 March 2017

زمانی دیر می شود

دقیقا بعد از مراسم خاکسپاری پدربزرگ ژیلا بود، درست همان لحظه ای که براش از ته قلب آرزوی تحمل می کردم و سرش روی شانه من بود، با هق هق گفت باید برای نهار بیای رستوران. پیشانیش را بوسیدم و معذرت خواستم. هیچ وقت دوست نداشتم تو این جور مواقع کسی را تحت فشار بگذارم. همین تازگی پدر ژیلا مجبور شده بود ماشینش را بفروشد و یک مدل پایین تر بگیرد تا قسط بانکیش را به موقع بپردازد. البته حضور فامیل و وابستگان نزدیک در این مواقع خیلی کمکه ولی من اگرچه با ژیلا مثل یک روح در دو قالب بودیم بهرحال فقط یک همکلاسی بودم.
-سعی کن آرام باشی، برای خاطر مادرت هم که شده.
اینهم از آن دلداری های کلیشه ای بود که اگرچه با آنها مخالفم ولی وقتی نمی دانم چی بگویم بدرد می خورند. آخه اینهم شد حرف. تو اوج درد می گوییم آرام باش که یکی دیگه را ناراحت نکنی. یک جایی باید قبل از وظایف مان نسبت به دیگران به خود پرداخت. شاید هم این خود مثل خود در کلمه خودپرداز خود دیگری است. نمی دانم شاید هم این عین خودخواهی است که در حضور جمع ناآرامی کنیم. باید ظاهر را حفظ کنیم که اصل آن است که به چشم می آید و بس.
نیمه های راه از اتوبوس پیاده شدم، از خیابان رد شدم و در جهت مخالف در حاشیه خیابان منتظر تاکسی شدم. حاشیه که چه عرض کنم به برکت ماشین ها دوبله  پارک شده تقریبا مماس با خط وسط خیابان ایستاده بودم. تو تاکسی به خانه زنگ زدم و گفتم برای نهار میرم خانه ی آقابزرگ. آقابزرگ، پدر مادرم میشد. این روزها چندان هم حال خوبی نداشت. یکی دو ماهی میشد که روزها طبق برنامه بچه ها چند ساعتی به خانه ی او سر می زدند، کارهای خانه را انجام می دادند و به او می رسیدند. آن روز قرار بود مادرم خانه آقابزرگ باشد. وقتی رسیدم نهار را خورده بودند ولی مادر مجدد سفرا را پهن کرد و بشقابی لوبیاپلو مقابلم گذاشت. هر دو از اینکه سرزده آمده بودم تعجب کردند. بعد نهار بالشی را روی زمین پایین تخت آقابزرگ گذاشتم و همانجا دراز کشیدم. اینطوری می توانستم درست و حسابی با آقابزرگ صحبت کنم. مدتی بود که قدرت شنوایی آقابزرگ مثل خیلی از توانایی های دیگرش تحلیل رفته بود. برای همین وقتی با صدای بلند ازش پرسیدم که مهمترین درسی که زندگی بهتون یاد داده چیه خیلی هم امیدوار نبودم تا پاسخ قانع کننده ای بشنوم. ولی با شنیدن صدای آقابزرگ سرم را از روی بالش بلند کردم و به آرنجم تکیه دادم تا بهتر صورت آقابزرگ را ببینم.
-مهمترین چیزی که یاد گرفتم اینه باباحون که اگه درست به اطرافت نگاه کنی می بینی که تنها نیستی حتی تو اوج تنهایی. همیشه آدم هایی در مواقع حساس سر راهت قرار می گیرند که نقششون همراهی با توست.
آقابزرگ لحظه ای درنگ کرد، نفسی عمیق کشید و اینطور ادامه داد
-متقابلا تو هم در جایی نقش همراه دیگران را خواهی داشت، بگذار به تو تکیه کنند همانطوری که زمانی تو به دیگران تکیه کردی یا خواهی کرد.
بلند شدم و گوشه تخت آقابزرگ نشستم. دستش را به طرفم دراز کرد. دولا شدم و اونو تو آغوشم گرفتم. آن لحظه همه ی آرزوها و خواستنی ها را کنارم داشتم.

© All rights reserved

Monday, 13 March 2017

شاهنامه خوانی در منچستر 101

ده دلاور ایرانی که با همتایان خویش از سپاه توران جنگیده و آنها را شکست داده بودند به سمت سپاه ایران پیروزمندانه راه افتادند. از دور دیدبان سپاه ایران آنها را می بیند و خبر پیروزی آنها را به ایرانیان می دهد

ز کوه کنابد همان دیده بان
بدید آن شگفتی و آمد دوان
چنین گفت گر چشم من تیره نیست
وز اندوه دیدار من خیره نیست
ز ترکان برآورد ایزد دمار
همه رنجشان سربسر گشت خوار
سپاه اندر آمد ز بالا بپست
خروشان و هر یک درفشی بدست
درفش سپهدار توران نگون
همی بینم از پیش غرقه بخون
همان ده دلاور کز ایدر برفت
ابا گرد پیران بورد تفت
همی بینم از دورشان سرنگون
فگنده بر اسبان و تن پر ز خون

از طرفی لهاک و فرشیدورد به مکان نبرد می روند و می بینند که تورانیان شکست خورده اند. بیاد میاودند که پیران به آنها سپرده بود که اگر من کشته شدم شما به توران بازگردید چون آخرین بازملنده های ویسه هستید و نمی خواهم تا با کشته شدن ما ویسه ای ها هم از بین برود

ز گودرز چون خواست پیران نبرد
چنین گفت با گرد فرشیدورد
که گر من شوم کشته بر کینه گاه
شما کس مباشید پیش سپاه
اگر کشته گردم برین دشت کین
شود تنگ بر نامداران زمین
نه از تخم هی ویسه ماند کسی
که اندر سرش مغز باشد بسی
+++
همه راه سوی بیابان برید
مگر کز بد دشمنان جان برید

لهاک و فرشیدور به سپاه توران می گویند که شما مختارین تا یکی از این سه راه را برگزینید. یکی تسلیم شوید (بدانید که ایرانیان از پیمانشان روی برنمی گردانند و بر شما آزاری نخواهند رساند) دوم اینکه بجنگید (همینجا صبر کنید چون پیران از افراسیاب تقاضای کمک کرده و سپاه کمکی در راه است). راه سوم این است تا به سرزمین خود بازگردید (که عاقبت آن با خودتان هست)

سه کارست پیش آمده ناگزیر
همه گوش دارید برنا و پیر
اگرتان بزنهار باید شدن
کنونتان همی رای باید زدن
وگر بازگشتن بخرگاه خویش
سپردن بنیک و ببد راه خویش
وگر جنگ را گرد کرده عنان
یکایک بخوناب داده سنان
+++
ور ایدون کتان رای شهرست و گاه
همانا که بر ما نگیرند راه
وگرتان بزنهار شاهست رای
بباید بسیچید و رفتن ز جای
وگرتان سوی شهر ایران هواست
دل هر کسی بر تنش پادشاست

سپاه هم در نبود پیران و فرمانده تصمیم می گیرند که پذیرای زنهار شاه ایران باشند و تسلیم شوند

چو ترکان شنیدند زیشان سخن
یکی نیک پاسخ فگندند بن
+++
نه اسب و سلیح و نه پای و نه پر
نه گنج و نه سالار و نه نامور
نه نیروی جنگ و نه راه گریز
چه با خویشتن کرد باید ستیز
اگر بازگردیم گودرز و شاه
پس ما برانند پیل و سپاه
رهایی نیابیم یک تن بجان
نه خرگاه بینیم و نه دودمان
بزنهار بر ما کنون عار نیست
سپاهست بسیار و سالار نیست

لهاک و فرشیدورد با ده سوار از سپاه توران جدا می شوند و به سمت بیابان می گریزند. نگهبانان ایران می بینند و به دنبال آنها می دوند و هر ده سوار کشته می شوند ولی لهاک و فرشیدورد می گریزند

بپدرود کردند گرفتند ساز
بیابان گرفتند و راه دراز
درفشی گرفته بدست اندرون
پر از درد دل دیدگان پر ز خون
برفتند با نامور ده سوار
دلیران و شایسته ی کارزار
بره بر ز ایران سواران بدند
نگهبان آن نامداران بدند
+++
بکشتند ایرانیان هشت مرد
دلیران و شیران روز نبرد
وزانجا برفتند هر دو دلیر
براه بیابان بکردار شیر

دیدبان خبر فرار دو سوار را به گودرز می دهد و او می داند که این دو لهاک و فرشیدورد هستند و از دلیران ایرانی می پرسد کدام  یک از شما حاضرید در پس این دوتن بروید و راه فرار آنها را صد کنید. بزرگان ایران خسته از جنگ برگشته بودند بجز گستهم که در جنگ باید پیش سپاه می ماند که او داوطلب این کار می شود

پس از دیده گه دید هبان کرد غو
که ای سرفرازان و گردان نو
ازین لشکر ترک دو نامدار
برون رفت با نامور ده سوار
+++
چو بشنید گودرز گفت آن دو مرد
بود گرد لهاک و فرشیدورد
+++
هم اندر زمان گفت با سرکشان
که ای نامداران دشمن کشان
که جوید کنون نام نزدیک شاه
بپوشد سرش را برومی کلاه
همه مانده بودند ایرانیان
شده سست و سوده ز آهن میان
ندادند پاسخ جز از گستهم
که بود اندر آورد شیر دژم
بسالار گفت ای سرافراز شاه
چو رفتی بورد توران سپاه
سپردی مرا کوس و پرد هسرای
بپیش سپه برببودن بپای
دلیران همه نام جستند و ننگ
مرا بهره نمد بهنگام جنگ
کنون من بدین کار نام آورم
شومشان یکایک بدام آورم

گودرز هم قبول می کند و گستهم به دنبال لهاک .و فرشیدورد راه میافتد

بخندید گودرز و زو شاد شد
رخش تازه شد وز غم آزاد شد
بدو گفت نیک اختری تو ز هور
که شیری و بدخواه تو همچو گور
برو کفریننده یار تو باد
چو لهاک سیصد شکار تو باد
بپوشید گستهم درع نبرد
ز گردان کرا دید پدرود کرد
برون رفت وز لشکر خویش تفت
بجنگ دو ترک سرافراز رفت

بیژن که می شنود گودرز به تنهایی برای مبارزه با لهاک و فرشیدورد رفته ناراحت می شود پیش پدربزرگ خود گودرز می شتابد و او را نکوهش می کند که چرا این ماموریت را تنها به گستهم دادی 

چو بشنید بیژن که گستهم رفت
ز لشکر بورد لهاک تفت
گمانی چنان برد بیژن که او
چو تنگ اندر آید بدشت دغو
نباید که لهاک و فرشیدورد
برآرند ازو خاک روز نبرد
+++
نشست از بر دیزه ی راه جوی
بنزدیک گودرز بنهاد روی
چو چشمش بروی نیا برفتاد
خروشید و چندی سخن کرد یاد
نه خوب آید ای پهلوان از خرد
که هر نامداری که فرمان برد
مر او را بخیره بکشتن دهی
بهانه بچرخ فلک برنهی
دو تن نامداران توران سپاه
برفتند زین سان دلاور براه
ز هومان و پیران دلاورترند
بگوهر بزرگان آن کشورند
کنون گستهم شد بجنگ دو تن
نباید که آید برو برشکن
همه کام ما بازگردد بدرد
چو کم گردد از لشکر آن رادمرد

گودرز به فکر فرو میرود  و بعد از گردان می پرسد که کسی حاضر هست به کمک گستهم بشتابد. ولی هیچکس پاسخ نمی دهد. همه خسته از کارزارند

چو بشنید گودرز گفتار اوی
کشیدن بدان کار تیمار اوی
پس اندیشه کرد اندران یک زمان
هم از بد که میبرد بیژن گمان
بگردان چنین گفت سالار شاه
که هر کس که جوید همی نام و گاه
پس گستهم رفت باید دمان
مر او را بدن یار با بدگمان
ندادند پاسخ کس از انجمن
نه غمخواره بد کس نه آسوده تن

بیژن به گودرز می گوید مرا بفرست جون من به گستهم مدیونم

بگودرز پس گفت بیژن که کس
جز من نباشدش فریادرس
که آید ز گردان بدین کار پیش
بسیری نیامد کس از جان خویش
مرا رفت باید که از کار اوی
دلم پر ز درد است و پر آب روی

پدر بزرگ هم می خواهد نوه اش را چنگ بدور نگه دارد و هم اینکه نمی خواهد او پشت به جنگ کند (بسیار زیبا این تضاد درونی گودرز در اینجا بیان شده)  گودرز به بیژن می گوید تو صبر کن تا من الان سواری به کمک گستهم  می فرستم. بیژن می گوید تا سواری که می فرستی به گستهم برسد او کشته شده. یا مرا بفرست یا همینجا خودم را می کشم - بهرحال مادر بیژن دختر رستم بوده دیگه :) گودرز که چاره ای نمی بیند اجازه می دهد

بدو گفت گودرز کای شیرمرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد
نبینی که ماییم پیروزگر
بدین کار مشتاب تند ای پسر
بریشان بود گستهم چیره بخت
وزیشان ستاند سرو تاج و تخت
بمان تا کنون از پس گستهم
سواری فرستم چو شیر دژم
که با او بود یارگاه نبرد
سر دشمنان اندر آرد بگرد
بدو گفت بیژن که ای پهلوان
خردمند و بیدار و روشن روان
کنون یار باید که زندست مرد
نه آنگه کجا زو برآرند گرد
چو گستهم شد کشته در کارزار
سرآمد برو روز و برگشت کار
کجا سود دارد مر او را سپاه
کنون دار گر داشت خواهی نگاه
بفرمای تا من ز تیمار اوی
ببندم کمر تنگ بر کار اوی
ور ایدونک گویی مرو من سرم
ببرم بدین آبگون خنجرم
که من زندگانی پس از مرگ اوی
نخواهم که باشد بهانه مجوی
+++
بدو گفت گودرز بشتاب پیش
اگر نیست مهر تو بر جان خویش
نیابی همی سیری از کارزار
کمر بند و ببسیچ و سر بر مخار
نسوزد همانا دلت بر پدر
که هزمان مر او را بسوزی جگر
چو بشنید بیژن فرو برد سر
زمین را ببوسید و آمد بدر

از طرفی خبر به گیو پدر بیژن می رسد و او با عجله به دنبال پسر روانه می شود. عشق این پدر به پسرش قبلا هم زمانی که بیژن می خواهد به جنگ گرازها برود آشکار شده و نمونه بی نظیر شاهنامه است

بگیو آگهی شد که بیژن چو گرد
کمر بست بر جنگ فرشیدورد
پس گستهم تازیان شد براه
بجنگ سواران توران سپاه
هم اندر زمان گیو برجست زود
نشست از بر تازی اسبی چو دود
بیامد بره بر چو او را بدید
به تندی عنانش بیکسو کشید
بدو گفت چندین زدم داستان
نخواهی همی بود همداستان
که باشم بتو شادمان یک زمان
کجا رفت خواهی بدین سان دمان
بهر کار درد دلم را مجوی
بپیران سر از من چه باید بگوی
جز از تو بگیتیم فرزند نیست
روانم بدرد تو خرسند نیست
بدی ده شبان روز بر پشت زین
کشیده ببدخواه بر تیغ کین
بسودی بخفتان و خود اندرون
نخواهی همی سیر گشتن ز خون
چو نیکی دهش بخت پیروز داد
بباید نشستن برام و شاد
بپیش زمانه چه تازی سرت
بس ایمن شدستی بدین خنجرت
کسی کو بجوید سرانجام خویش
نجوید ز گیتی چنین کام خویش
تو چندین بگرد زمانه مپوی
که او خود سوی ما نهادست روی
ز بهر مرا زین سخن بازگرد
نشاید که دارای دل من بدرد

بیژن هم چنین پاسخ می دهد که یادت نیست چه فداکاری هایی برای من کرده حالا منهم نمی توانم از وظیفه همراهی با او سر باز بزنم

بدو گفت بیژن که ای پر خرد
جزین بر تو مردم گمانی برد
که کار گذشته بیاری بیاد
نپیچی بخیره همی سر زداد
بدان ای پدر کین سخن داد نیست
مگر جنگ لاون ترا یاد نیست
که با من چه کرد اندران گستهم
غم و شادمانیش با من بهم
ورایدون کجا گردش ایزدی
فرازآورد روزگار بدی
نبشته نگردد بپرهیز باز
نباید کشید این سخن را دراز
ز پیکار سر بر مگردان که من
فدی کرده دارم بدین کار تن

گیو می گه پس منهم همراهت میایم و تو را تنها نمی گدارم. ولی بیژن می گوید که آنوقت مردم نمی گویند که سه نفر به دنبال دو ترک بخت برگشته رفتند. من بی تو به این رزم می روم

بدو گفت گیو ار بگردی تو باز
همان خوبتر کین نشیب و فراز
تو بی من مپویی بروز نبرد
منت یار باشم بهر کارکرد
بدو گفت بیژن که این خود مباد
که از نامداران خسرونژاد
سه گرد از پی بیم خورده دو تور
بتازند پویان بدین راه دور
بجان و سر شاه روشن روان
بجان نیا نامور پهلوان
بکین سیاوش کزین رزمگاه
تو برگردی و من بپویم براه
نخواهم برین کار فرمانت کرد
که گویی مرا بازگرد از نبرد
چو بشنید گیو این سخن بازگشت
برو آفرین کرد و اندر گذشت
که پیروز بادی و شاد آمدی
مبیناد چشم تو هرگز بدی

گیو قبول می کند و برمی گردد، بیژن به دنبال گستهم روانه می شود تا از او حمایت کند

همی تاخت بیژن پس گستهم
که ناید بروبر ز توران ستم

حالا ماجرا چه می شود، می ماند برای جلسه بعدی که در سال 1396 خواهد بود

ابیاتی که خیلی دوست داشتم
ز پیمان نگردند ایرانیان
ازین در کنون نیست بیم زیان

تو چندین بگرد زمانه مپوی
که او خود سوی ما نهادست روی

ورایدون کجا گردش ایزدی
فرازآورد روزگار بدی
نبشته نگردد بپرهیز باز
نباید کشید این سخن را دراز

شجره نامه
هجیر پسر گودرز
شیدوش پسر گودرز

قسمت های پیشین

ص604 هچو از دور لهاک و فرشیدورد 



© All rights reserved